زندگی
عادت ، ناجوانمردانهترين بيماریست،
زيرا هر بداقبالی را به ما میقبولاند، هر دردی را و هر مرگی را.
در اثر عادت، در كنار افراد ِنفرتانگيز زندگی میكنيم، به تحمل زنجيرها رضا میدهيم،
بیعدالتیها و رنجها را تحمل میكنيم.
به درد، به تنهائی و به همه چيز تسليم میشويم.
عادت، بیرحمترين زهر زندگیست.
زيرا آهسته وارد میشود،
در سكوت، كمكم رشد میكند و از بیخبری ما سيراب میشود و وقتی كشف میكنيم كه چطور مسموم ِ آن شدهايم،
میبينيم كه هر ذرۀ بدنمان با آن عجين شده است،
میبينيم كه هر حركت ما تابع شرايط اوست و هيچ داروئی هم درمانش نمیكند.![]()