از تو غزل ، گفتن ...؟
همیشه آخر دیوانگیست ...!
ای که با عشقت ...؟
محشر میكنی در شعر من .....!!!![]()
از تو غزل ، گفتن ...؟
همیشه آخر دیوانگیست ...!
ای که با عشقت ...؟
محشر میكنی در شعر من .....!!!![]()
نگاهم می کنی؛ چون کوه، سَرسختم ولی چشمم-
گواهی می دهد آرامشِ ماقبلِ توفان را!
میانِ خانـه عطــــرِآشنایی دور پیچیده
و باد آورده از آغوشِ سبزت بویِ ریحان را
و من که عاشقِ سرسبزی و کوه و دَر و دشتم-
ندیدم بی تو مدت هاست گل ها را، گیاهان را
من از آدابِ مهمانداری ات چیزی نمی دانم
ولی در شهرِ من رسم است، می بوسند مهمان را
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
یک عمر پریشانی دل، بسته به موییاست
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر میکنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.