من عاشق عشق و عشق هم عاشق منتن عاشق جان آمد و جان عاشق تنگه من آرم دو دست در گردن اوگه او کشدم چو دلربایان گردن
من عاشق عشق و عشق هم عاشق منتن عاشق جان آمد و جان عاشق تنگه من آرم دو دست در گردن اوگه او کشدم چو دلربایان گردن
ناز بودی ناز کردی من خریدارت شدمآمدی با جان و دل سر گرم بازارت شدم
من حاصل عمر خود ندارم جز غمدر عشق ز نیک و بد ندارم جز غمیک همدم باوفا ندیدم جز دردیک مونس نامزد ندارم جز غم
من عاشق عشق و عشق هم عاشق من
تن عاشق جان آمد و جان عاشق تن
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
نقش پیری را ز آب و رنگ ها نتوان زدوددر زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
در ازدحام بی کسی، نبوده دل پیِ کسی
من از دیار بی کسی، به کوی تو رسیده ام
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
مــی توانــــی بـــروی قصــــه و رویـــا بشـــوی
راهــــی دورتـــــرین نقطــــه ی دنیــــا بشـــوی
ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی
من زمینــگیر شــــدم تــــا تـــو ، مبـــادا بشوی![]()
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را
ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا!
ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا!
چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان
از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا...![]()
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.