جـز خـودت و خـدا کسـی نمی داندکه جـــانت به جـــان آن گل بستــه استو تـو داری با ایـن تــرسروزهـا را به سختـی شب می کنی ...و آرزو داری ای کــاش می شد تابلــویی بودکنـار گلت که رویش نوشتـه بود :این گل صــاحب دارد ...













دستم را بگیر

مرا به دنیای خودت ببر؛
میخواهم ‌تجربه کنمدنیای با تو زیستن را...