گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ، کاین غُصه هم سر آید
همه آبادنشینان ز خرابی ترسندمن خرابت شدم و دم به دم آبادترم
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ، کاین غُصه هم سر آید
همه آبادنشینان ز خرابی ترسندمن خرابت شدم و دم به دم آبادترم
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری؟
گویم که سری دارم درباخته در پایی!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
دستور بده جان بفدایت کنم ای دوست/
قربان تو و مهر و وفایت کنم ای دوست /
ای کاش بگویی چه صفایی به کنارم/
من هم چه صفایی به صفایت کنم ای دوست/
همدرد تو ام لحظه به لحظه چو سایه/
پس درد بیاور که دوایت کنم ای دوست/
پروانه صفت دور تو میچرخم و خواهم/
با قیمت جان دفع بلایت کنم ای دوست/
ای کاش ز سوی تو جفا هیچ نبینم/
ای وای چه مرحم به جفایت کنم ای دوست/
تو سنگ صبور منی و هستی و جانم/
از عمق وجودم که صدایت کنم ای دوست
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.