📝
وقتى برگشت،احساس کردم تمام دنيا را به من بخشيدند...
وقتى تماس گرفت دلم ريخت...
وقتى حرف مى زد و در کلمه هايش ، در
صدايش، در حس بين حرف هايش هزاران
دوستت دارم و مرا ببخش که بد کردم و
اميدوارم رابطه مان باز از سر گرفته شود و
به روال سابق برگردد موج مى زد؛ لبخند زدم !
اما...نه...
لحظاتى بعد که به خودم آمدم،ديدم لبخند
کوچک و شيرين روى لب هايم جاى خود را به پوزخند سپرده.
ديدم همه ى شور و اشتياقى که در صبح ها
و ظهر ها و عصرها و شب ها و کلا روزگار
نبودنش، نسبت به بازگشت و شروع دوباره
ى رابطه داشتم جاى خود را به سردى و عدم اعتماد سپرده..
.
دريافتم ديگر حتی حس انتقام ندارم و فاجعه اتفاق افتاده...
و فاجعه در رابطه چيزى نيست جز "بى
تفاوتى"
همه ى اينها را نوشتم که بگويم آدمهايى که
يک بار ترکتان کرده اند را دوباره شروع نکنيد..
.
آدمهايى که يک بار ترکشان کرده و کنار
گذاشته ايد را دوباره شروع نکنيد...
محال است حستان دوباره به باشکوهى حس سابق شود
قرار هم باشد باز احساس علاقه ى سابق به
سراغتان بيايد، پوستتان کنده خواهد شد
؛
پوستتان کنده خواهد شد تا بتوانيد اعتماد
از دست رفته را به رابطه تان بازگردانيد و
پل هاى خراب شده را دوباره بسازيد
آدمهاى تمام شده را دوباره شروع نکنيد، از
من به شما نصيحت
توان و اراده و عشق دوباره گیها را اگر داريد،
باشد !
بسم الله...
اين شما و اين ميدان....