صفحه 5 از 13 نخستنخست ... 34567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 41 به 50 از 126

موضوع: اشعار فروغ فرخ زاد

  1. Top | #41
    SarGol

    کتاب دیوار

    گناه : گنه کردم گناهی پر ز لذت
    رویا : با امیدی گرم و شادی بخش
    نغمه ی درد : در منی و این همه ز من جدا
    گمشده : بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
    اندوه پرست : کاش چون پاییز بودم
    قربانی : امشب بر آستان جلال تو
    آرزو : کاش بر ساحل رودی خاموش
    آبتنی : لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
    سپیده ی عشق : آسمان همچو صفحه ی دل من
    بر گور لیلی : آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز
    اعتراف : تا نهان سازم از تو بار دگر
    یاد یک روز : خفته بودیم و شعاع آفتاب
    موج : تو در چشم من همچو موجی

  2. Top | #42
    SarGol

    دیوار

    ………………………
    شوق : یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی
    اندوه تنهایی : پشت شیشه برف می بارد
    قصه ای در شب : چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد
    شکست نیاز : آتشی بود و فسرد
    شکوفه ی اندوه : شادم که در شرار تو می سوزم
    پاسخ : بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
    دیوار : در گذشت پر شتاب لحظه های سرد
    ستیزه : شب چو ماه آسمان پر راز
    قهر : نگه دگر به سوی من چه می کنی ؟
    تشنه : من گلی بودم
    ترس : شب تیره و ره دراز و من حیران
    دنیای سایه ها : شب به روی جاده ی نمناک

  3. Top | #43
    SarGol

    دیوار

    در گذشت پر شتاب لحظه های سرد
    چشم های وحشی تو در سکوت خویش
    گرد من دیوار می سازد
    می گریزم از تو در بیراه های راه
    تا ببینم دشت ها را در غبار ماه
    تا بشویم تن به آب چشمه های نور
    در مه رنگین صبح گرم تابستان
    پر کنم دامان ز سوسن های صحرائی
    بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه دهقان
    می گریزم از تو تا در دامن صحرا
    سخت بفشارم بروی سبزه ها پا را
    یا بنوشم شبنم سرد علف ها را
    می گریزم از تو تا در ساحلی متروک
    از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی
    بنگرم رقص دوار انگیز توفان های دریا را
    در غروبی دور
    چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم
    دشت ها را، کوه ها را، آسمان ها را
    بشنوم از لابلای بوته های خشک
    نغمه های شادی مرغان صحرا را
    می گریزم از تو تا دور از تو بگشایم
    راه شهر آرزوها را
    و درون شهر …
    قفل سنگین طلائی قصر رؤیا را
    لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
    راه ها را در نگاهم تار می سازد
    همچنان در ظلمت رازش
    گرد من دیوار می سازد
    عاقبت یکروز ...
    می گریزم از فسون دیده تردید
    می تراوم همچو عطری از گل رنگین رؤیاها
    می خزم در موج گیسوی نسیم شب
    می روم تا ساحل خورشید
    در جهانی خفته در آرامشی جاوید
    نرم می لغزم درون بستر ابری طلائی رنگ
    پنجه های نور می ریزد بروی آسمان شاد
    طرح بس آهنگ
    من از آنجا سر خوش و آزاد
    دیده می دوزم به دنیائی که چشم پر فسون تو
    راه هایش را به چشمم تار می سازد
    دیده می دوزم بدنیائی که چشم پر فسون تو
    همچنان در ظلمت رازش
    گرد آن دیوار می سازد

  4. Top | #44
    SarGol

    کتاب دیوار

    دفتر شعر دیوار آبتنی
    آبتنی
    لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
    پیکر خود را به آب چشمه بشویم
    وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش
    تا غم دل را بگوش چشمه بگویم
    آب خنک بود و موجهای درخشان
    ناله کنان گرد
    من به شوق خزیدند
    گویی با دست های نرم و بلورین
    جان و تنم را بسو خویش کشیدند
    بادی از آن دورها وزید و شتابان
    دامنی از گل بروی گیسوی من ریخت
    عطر دلاویز و تند پونه وحشی
    از نفس باد در مشام من آویخت
    چشم فروبستم و خموش و سبکروح
    تا به علف های ترم و تازه فشردم
    همچو زنی که غنوده در بر معشوق
    یکسره خود را به دست چشمه سپردم
    روی دو ساقم لبان مرتعش آب
    بوسه زن و بی قرار تشنه و تب دار
    ناگه در هم خزید ...
    راضی و سرمست
    جسم من و روح چشمه سار گنه کار

  5. Top | #45
    SarGol

    کتاب دیوار

    دفتر شعر دیوار آرزو
    آرزو
    كاش بر ساحل رودی خاموش
    عطر مرموز گیاهی بودم
    چو بر آنجا گذرت می افتاد
    به سرا پای تو لب می سودم
    كاش چون نای شبان می خواندم
    بنوای دل دیوانه تو
    خفته بر هودج
    مواج نسیم
    میگذشتم ز در خانه تو
    كاش چون پرتو خورشید بهار
    سحر از پنجره می تابیدم
    از پس پرده لرزان حریر
    رنگ چشمان ترا میدیدم
    كاش در بزم فروزنده تو
    خنده جام شرابی بودم
    كاش در نیمه شبی درد آلود
    سستی و مستی خوابی بودم
    كاش چون آینه روشن میشد
    دلم از
    نقش تو و خنده تو
    صبحگاهان به تنم می لغزید
    گرمی دست نوازنده تو
    كاش چون برگ خزان رقص مرا
    نیمه شب ماه تماشا میكرد
    در دل باغچه خانه تو
    شور من ...ولوله برپا میكرد
    كاش چون یاد دل انگیز زنی
    می خزیدم به دلت پر تشویش
    ناگهان چشم ترا میدیدم
    خیره بر جلوه
    زیبایی خویش
    كاش در بستر تنهایی تو
    پیكرم شمع گنه می افروخت
    ریشه زهد و تو حسرت من
    زین گنه كاری شیرین می سوخت
    كاش از شاخه سر سبز حیات
    گل اندوه مرا میچیدی
    كاش در شعر من ای مایه عمر
    شعله راز مرا میدیدی

  6. Top | #46
    SarGol

    کتاب دیوار

    اعتراف
    تا نهان سازم از تو بار دگر
    راز این خاطر پریشان را
    میکشم بر نگاه ناز آلود
    نرم و سنگین حجاب مژگان را
    دل گرفتار خواهشی جانسوز
    از خدا راه چاره می جویم
    پارسا
    وار در برابر تو
    سخن از زهد و توبه می گویم
    آه ... هرگز گمان مبر که دلم
    با زبانم رفیق و همراهست
    هر چه گفتم دروغ بود دروغ
    کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
    تو برایم ترانه میخوانی
    سخنت جذبه ای نهان دارد
    گویا خوابم و ترانه تو
    از جهانی دگر نشان دارد
    شاید این
    را شنیده ای که زنان
    در دل ”آری و نه“ به لب دارند
    ضعف خود را عیان نمیسازند
    راز دار و خموش و مکارند
    آه من هم زنم ‚ زنی که دلش
    در هوای تو میزند پر و بال
    دوستت دارم ای خیال لطیف
    دوستت دارم ای امید محال

  7. Top | #47
    SarGol

    کتاب دیوار

    اندوه تنهایی
    پشت شیشه برف میبارد
    پشت شیشه برف میبارد
    در سکوت سینه ام دستی
    دانه اندوه میکارد
    مو سپید آخر شدی ای برف
    تا سرانجام چنین دیدی
    در دلم باریدی ... ای
    افسوس
    بر سر گورم نباریدی
    چون نهالی سست میلرزد
    روحم از سرمای تنهایی
    میخزد در ظلمت قلبم
    وحشت دنیای تنهایی
    دیگرم گرمی نمی بخشی
    عشق ای خورشید یخ بسته
    سینه ام صحرای نومیدیست
    خسته ام ‚ از عشق هم خسته
    غنچه شوق تو هم خشکید
    شعر ای شیطان افسونکار
    عاقبت زین خواب درد آلود
    جان من بیدار شد بیدار
    بعد از او بر هر چه رو کردم
    دیدم افسون سرابی بود
    آنچه میگشتم به دنبالش
    وای بر من نقش خواب بود
    ای خدا ... بر روی من بگشای
    لحظه ای درهای دوزخ را
    تا به کی در دل نهان سازم
    حسرت گرمای دوزخ را؟
    دیدم ای بس
    آفتابی را
    کو پیاپی در غروب افسرد
    آفتاب بی غروب من !
    ای دریغا در جنوب ! افسرد
    بعد از او دیگر چی میجویم؟
    بعد از او دیگر چه می پایم ؟
    اشک سردی تا بیافشانم
    گور گرمی تا بیاسایم
    پشت شیشه برف میبارد
    پشت شیشه برف میبارد
    در سکوت سینه ام دستی
    دانه
    اندوه میکارد

  8. Top | #48
    SarGol

    کتاب دیوار

    ندوه پرست
    كاش چون پاییز بودم ... كاش چون پاییز بودم
    كاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
    برگهای آرزوهایم یكایك زرد میشد
    آفتاب دیدگانم سرد میشد
    آسمان سینه ام پر درد می
    شد
    ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
    اشكهایم همچو باران
    دامنم را رنگ می زد
    وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
    وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
    شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی
    در كنار قلب عاشق شعله میزد
    در شرار آتش دردی نهانی
    نغمه من ...
    همچو
    آوای نسیم پر شكسته
    عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
    پیش رویم
    چهره تلخ زمستانی جوانی
    پشت سر
    آشوب تابستان عشقی ناگهانی
    سینه ام
    منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
    كاش چون پاییز بودم ... كاش چون پایز بودم

  9. Top | #49
    SarGol

    کتاب دیوار

    بر گور لیلی
    آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز
    آخر مراشناختی ای چشم آشنا
    چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو
    من هستم آن عروس خیالات دیر پا
    چشم منست اینکه در او خیره مانده
    ای
    لیلی که بود ؟ قصه چشم سیاه چیست ؟
    در فکر این مباش که چشمان من چرا
    چون چشمهای وحشی لیلی سیاه نیست
    در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود
    در چشم من شکفته گل آتشین عشق
    لغزیده بر شکوفه لبهای خامشم
    بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق
    در بند نقشهای سرابی و غافلی
    برگرد ... این لبان من این جام بوسه ها
    از دام بوسه راه گریزی اگر که بود
    ما خود نمی شدیم چنین رام بوسه ها !
    آری ... چرا نگویمت ای چشم آشنا
    من هستم آن عروس خیالات دیر پا
    من هستم آن زنی مه سبک پا نهاده است
    بر گور سرد و خامش لیلی بی وفا

  10. Top | #50
    SarGol

    کتاب دیوار

    ترس
    شب تیره و ره دراز و من حیران
    فانس گرفته او به راه من
    بر شعله بی شکیب فانوسش
    وحشت زده می دود نگاه من
    بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند
    در بستر سبره های تر دامان
    گویی
    که لبش به گردنم آویخت
    الماس هزار بوسه سوزان
    بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند
    من او شدم ... او خروش دریاها
    من بوته وحشی نیازی گرم
    او زمزمه نسیم صحراها
    من تشنه میان بازوان او
    همچون علفی ز شوق روییدم
    تا عطر شکوفه های لرزان را
    در جام شب شکفته نوشیدم
    باران ستاره ریخت بر مویم
    از شاخه تکدرخت خاموشی
    در بستر سبزه های تر دامان
    من ماندم و شعله های آغوشی
    می ترسم از این نسیم بی پروا
    گر با تنم این چنین در آویزد
    ترسم که ز پیکرم میان جمع
    عطر علف فشرده برخیزد

صفحه 5 از 13 نخستنخست ... 34567 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن