رفیق اهل دل و یار محرمی دارم
بساط باده و عیش فراهمی دارمکنار جو، چمن شسته را نمی خواهمکه جوی اشکی و مژگان پُر نَمی دارمگذشتم از سر عالم، کسی چه می داندکه من به گوشهء خلوت، چه عالمی دارمتو دل نداری و غم هم نداری اما منخوشم از این که دلی دارم و غمی دارمچو حلقه بازوی من، تنگ، گِرد پیکر توستحسود جان بسپارد که خاتمی دارم
به سربلندیِ خود واقفم، ز پستی نیستبه پشت خویش اگر چون فلک خمی دارمز سیل کینهء دشمن چه غم خورم سیمین؟که همچو کوهم و بنیان محکمی دارم