با شوکِ شکستنِ تصویر، از التهابِ نگاهِ عمیق و ناتوان از تشخیص صدا
دو ضربان نامنظم و رو به شماره یِ دگرگون؛
هم زمانیِ تپش در یک بی زمانی و سکوت مطلق..
انعکاس این اضطراب را در سیمای کودکی که به دقت به چهره ات خیره شده در میابی-
و با شتاب، تلاش در پنهان کردنش میکنی و پر از ترس میشوی از این همه شفافیت چشمانِ کودکانه-
که آینه ای میشود مردمکانش؛ و تو خود را جسمی بلوری میابی در آن!
که هرگز نمی توانسته ای پنهان شوی.
تصویر با بوق ممتد تمام شدن زندگی بر روی صفحه مانیتور ذهنی بایگانی شده بود. متمرکز بر تکه های تصویر