گوشهایم را میگیرم..
چشم هایم را میبندم...
و زبانم را گاز میگیرم...
ولی حریف افکارم نمیشوم..چقدر دردناک است فهمیدن..
خوش ب حال عروسک اویزان به ماشین..تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...
کاش زندگی از اخر به اول بود...
پیر به دنیا می امدیم!
انگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم...
سپس کودکی معصوم میشدیم و در نیمه شبی با نوازش های مادر ارام میمردیم...