نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: حال من.

  1. Top | #1
    SarGol

    حال من.

    سعی کن آسوده باشی حال من بهتر شده ست

    ناز شستت ! روزگارم بعد تو محشر شده ست!



    اینکه پرسیدن ندارد ، حال و روزم عالی است!

    بعد از این هم سر شود..چون پیش از این هم سر شده ست..



    آنکه هِی این روزها دنبال ردّش می روی،

    اندکی دیر آمدی! مرده ست .. خاکستر شده ست..



    جای او یک دختر شاد ِغزلخوان ساختم!

    یک کمی تلخ است.. در نوع خودش نوبر شده ست !



    دختری آسوده که این روزها سرگرمی اش،

    جزوه و درس و کتاب و کاغذ و دفتر شده ست!



    باز برگشتی برایش قصه پردازی کنی؟

    لطف کن چیزی نگو! برگرد! .. گوشش کر شده ست!



    منتظر باشی _ نباشی آمدن در کار نیست

    عذر میخواهم..برو.. یکبار قبلا خر شده ست !

    .

    هیچ هم در فکر عشقت نیست ! تنها اندکی ،

    بی قرار و سرکش و افسرده و خود سر شده ست .



    "درس میخواند " که با غفلت فراموشت کند

    "درس میخواند" ولی ، از اشک ، جزوه ش تَر شده ست...



    عذر میخواهم ولی .. باید بگویم.. راستش .. ،

    در غیابت حال او از قبل هم بدتر شده ست

  2. کاربر مقابل پست SarGol عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (06-11-2017)

  3. Top | #2
    SarGol
    تو عشق بودی که آمدی
    می توانستم گنجشک کوچکی باشم
    از دست های هر کسی دانه بخورم
    پشت هر پنجره ای بنشینم
    و روی هر درختی لانه کنم ...
    می توانستم تنهایی ام را از تنم در بیاورم
    زیبایی ام را بپوشم
    خانه ای داشته باشم ...
    می توانستم به شاخه ای بیاندیشم
    به چراغی دل ببندم
    و ستاره ای را دوست نداشته باشم ...
    اما نشد!

    تو عشق بودی که آمدی
    آسمانی که تو نشانم دادی بال و پرم داد
    خورشیدی که بعد از تو درآمد
    روز دیگری بود

    لبخندها در قاب ها می میرند
    پرنده ها در قفس
    زندگی در تکرار ...
    من اگر تو را نمی شناختم
    در خود می مردم!

    دیوانگی
    نام دیگر زنی ست که دست های کوچکش
    آرزوهای بزرگی در سر دارند
    می ترسم عزیزم
    از فردای مه آلود
    از ابرهایی که در چشم هایم پنهان کرده ام
    و از بارانی که در پیش است ...

    تو کوه بلندی هستی که
    سر به هوایی ام را می شناسد!
    تو آسمانم را نمی گیری
    رویایم را نمی دزدی
    در آغوشم می گیری و
    از ترس های من نمی ترسی ...

    گریه می کنم
    و شاخه ها صدایم می زنند
    که به لانه بازگردم ...
    تو اینجایی
    نمی گذاری فراموشت کنم
    زیر گوشم زمزمه می کنی:
    «ای پرنده ی غمگین، از بلندی نترس
    روی همان قله ای که نشسته ای، بمان!
    آسمانی در پیش است»

    "مهسا چراغعلی"

    از کتاب: جنگل گریان

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن