کمین نشسته دلم در هوای آغوشت
گله نمیکنم از آنچه شد فراموشت

دلم به قصد وصالت شبی به وجد آمد
بدون شک بدنم را کنم کفن پوشت

کرشمه های نگاهت تپش تپش قلبم
صدای زیور پایت… فدای تن پوشت

چه صورتی که به آبی آسمان ماند
چه بوسه ای که بگیرم من از لب نوشت

برون بیا گل مریم ز غنچه ات دل کَن
نشان دلبر جانان زنم به سردوشت

حیای گل چه دلی را ز باغبان ببرد
که وقف بوسه نماید ز پای تا گوشت

گهی فقط به تماشای تو بسنده کنم
گهی توان ز دلم رفت مست و مدهوشت

حیا کند ز غزل خوان و شاعرت عرفان
که وقت زمزمه از سر برون کند هوشت