به مادرم پناه می بردم
وقتی
صدای شلیک گلوله می پیچید
مرا به سینه اش می فشرد و می گفت:
نترس!
در کوچه بازی می کنند.
مادر!
بازگرد
و آغوشت را به اندازه بچه های جهان باز کن
که در تمام کوچه های دنیا
بازی ادامه دارد...
به مادرم پناه می بردم
وقتی
صدای شلیک گلوله می پیچید
مرا به سینه اش می فشرد و می گفت:
نترس!
در کوچه بازی می کنند.
مادر!
بازگرد
و آغوشت را به اندازه بچه های جهان باز کن
که در تمام کوچه های دنیا
بازی ادامه دارد...