سروش با شنیدن صدای قدمهای اون طرف از روی من بلند میشه... ته دلم روشن میشه... یعنی همه چیز تموم شد... سروش بی توجه به من لباسش رو مرتب میکنه میخواد به سمت منبع صدا بره که سر جاش خشکش میزنه... با تعجب جهت نگاه سروش رو دنبال میکنم که طاهر و پشت سرش سیاوش رو میبینم... وضع لباسم اصلا خوب نیست... طاهر با دهن باز نگاهش بین من و سروش میچرخه... سیاوش هم با ناباوری به من و سروش زل زده و هیچی نمیگه ...نگاه غمگینم رو ازشون میگیرم... از هر دوشون خجالت میکشم...... لابد الان هر دوشون من رو مقصر میدونند ... شاید هم طاهرجلوی سروش و سیاوش یه سیلی توی گوشم بیزنه و بگه باز یه گند دیگه زدی... با داد طاهر به خودم میام
طاهر: تو داشتی چه غلطی میکردی؟
با ترس نگاش میکنم ولی انگار مخاطبش من نیستم... نگاهش به سروشه... سروش با شرمندگی سرش رو پایین میندازه و هیچی نمیگه
طاهر با فریاد میگه: سروش میخواستی چیکار کنی؟
وقتی طاهر جوابی از سروش نمیشنوه با داد میگه ترنم اینجا چه خبره؟
با چشمهای غمگینم بهش زل میزنمو چیزی نمیگم... چی میتونم بگم؟... واقعا چه جوابی میتونم داشته باشم؟... چیزی واسه گفتن ندارک... طاهر ناهش رو از من میگیره و به سرعت خودش رو به سروش میرسونه و با داد میگه: بگو دارم اشتباه میکنم لعنتی... بگو
سیاوش با اخم نگاهی به من میندازه و کتش رو در میاره... خودش رو به من میرسونه و بدون اینکه نگاهی بهم بکنه کتش رو به سمت من پرت میکنه
سرمو پایین میندازمو نگاش نمیکنم... میدونم از من متنفره... بیشتر از همه ی دنیا سیاوش از من متنفره... پس ترجیح میدم نگاهامون بهم نیفته... هم به خاطر گذشته... هم به خاطر وضع الانم... کتش رو که روب پام افتاده برمیدارم... پشتش رو بهم میکنه که زیر لبی تشکری میکنم... بدون اینکه حرفی بزنه به سمت طاهر و سروش میره.... اول زیپ لباسم رو بالا میارم و بعد کت سیاوش رو روی شونه های لختم میندازم....
طاهر که همه ی سوالاش بی جواب میمونه کلافه میشه و مشتی به صورت سروش میکوبه... نمیدونم اگه طاهر نمیومد چی میشد... آیا سروش بهم تعرض میکرد یا تسلیم التماسام میشد... واقعا نمیدونم...
سیاوش با دیدن عکس العمل طاهر قدماشو سریعتر میکنه و با داد میگه: طاهر صبر کن... نمیشه زود قضاوت کرد
میدونم بهم شک داره... میدونم فکر میکنه این موضوع هم زیر سر منه... اما هیچی نمیگم... ترجیح میدم حرفی نزنم... چون هر حرفی که بزنم باز هم خودم متهم میشم... چون باورم ندارن... چون دنبال مقصر میگردنو از من بی پناهتر پیدا نمیکنند... حتی اگه سروش خودش هم اعتراف کنه فکر نکنم کسی حرفامو باور کنه... طاهر با عصبانیت نگاهی به لباسای من میندازه و سعی میکنه خودش رو کنترل کنه
سیاوش سعی میکنه خونسرد باشه با آرامش میگه : سروش اینجا چه خبره؟
سروش سرش رو بالا میاره و نگاهی به من میندازه و هیچی نمیگه
سیاوش: سروش با توام
سروش باز هم جوابی نمیده
سیاوش عصبی میشه و با لحنی عصبی میگه: سروش
سروش نگاشو از من میگیره و به سمت سیاوش برمیگرده و با لحن غمگینی میگه:چی میخوای بدونی..
بعد با داد میگه: میگم چی میخوای بدونی آره میخواستم بهش تجاوز کنم
سیاوش با ناباوری به سروش خیره میشه و سروش با داد میگه: میخواستم بی آبروش کنم همونجور که اون با آبروی من بازی کرد
صداشو پایین میاره و با لحن غمگینی ادامه میده: میخواستم زندگی کسی رو تباه کنم که یه روزی زندگی من و خونوادم رو تباه کرد
با تموم شدن حرف سروش دست سیاوش بالا میره و به روی صورت سروش فرود میاد