شونه ای بالا میندازمو میگم: ترجیح میدم کارامو تموم کنم بعد برم... چند جایی کار دارم
سروش: هرجور که مایلی
بعد از تموم شدن حرفش از روی مبل بلند میشه و کتش رو که روی یکی از مبلا افتاده برمیداره... همونجور که کت اسپرتش رو تنش میکنه به سمت در میره و میگه: من دارم میرم... یکی دو ساعت دیگه برمیگردم تا متنهای ترجمه شده رو ازت بگیرم
دستش به سمت دستگیره ی در میره تا بازش کنه
با صدای آرومی میگم: فکر نکنم تا اون موقع باشم کارم که تموم شد میذار.....
توی حرفم میپره و میگه: میمونی تا من بیام... باید نگاه کنم تا مشکلی توی ترجمه ها نباشه
میخوام چیزی بگم که اجازه نمیده و به سرعت در رو باز میکنه و از اتاق خارج میشه
آخه یکی نیست بهش بگه تویی که اینقدر از ترجمه سرت میشه چرا مترجم استخدام میکنی
دوباره کارم رو از سر میگیرم و اینبار شروع به تایپ ترجمه ها میکنم
از بس به کامپیوتر خیره شدم چشمام خسته شد... سرم رو روی میز میذارمو چشمامو میبندم
زمزمه وار میگم: خداجون پس کی تموم میشه... هنوز یک سومش رو تایپ کردم... احساس ضعف و گرسنگی هم میکنم
نمیدونم چی میشه که کم کم چشمام سنگین میشه و به خواب میرم
با صدای بسته شدن در از خواب میپرم... سروش رو جلوی در میبینم که با پوزخند نگام میکنه
سروش: سرعت المعلت ستودنیه... چند ساعته تایپ رو تموم کردی که بعد از یک ساعت و نیم که من برگشتم تو با خیال راحت خوابیدی
یه چیزی ته دلم میگه: بیچاره شدی؟
میخوام چیزی بگم که خمیازه نمیذاره... جلوی دهنم رو میگیرمو خمیازه ای میکشم
سروش خندش میگیره ولی سعی میکنه جدی باشه
سروش: چاپشون کردی؟
با ترس و لرز میگم: راستش خواب موندم
سری تکون میده و میگه: اینو که خودم هم فهمیدم زود چاپشون کن باید جایی برم
نمیدونم چه جری بهش بگم که خواب موندم و بیشترش رو تایپ نکردم
سروش: با توام... میگم چاپشون کن دیرم شده... نکنه هنوز خوابی؟
-راستش... چه جوری بگم....
سروش با تعجب نگام میکنه و میگه: چیزی شده؟
سری تکون میدمو میگم: اره.. یعنی نه... یعنی هم آره هم نه
با کلافگی میگه: مثله بچه ی ادم حرف بزن بفهمم چی میگی؟
دلمو میزنم به دریا و به سرعت میگم: راستش خواب موندم نتونستم همه رو تایپ کنم
انگار متوجه ی حرفم نشده چون گنگ نگام میکنه و با تعجب میگه: چی؟
-باور کن از قصد نبود... اومدم یه خورده به چشمام استراحت بدم خواب موندم
با داد میگه: منو مسخره ی خودت کردی؟... خوبه بهت گفتم امروز باید همه شون رو تموم کنی... من فردا صبح زود این ترجمه ها رو میخوام... امروز هم وقت ندارم برگردمو ازت بگیرم
-به خدا از روی قصد نبود
سروش: چه سهوی چه عمدی... من الان باید چیکار کنم؟
-امشب همه رو آماده میک.....
میپره وسط حرفمو با داد میگه: تا کارت تموم نشده حق نداری پات رو از شرکت بیرون بذاری
با ناراحتی نگاش میکنم که میگه: چیه؟... نکنه یه چیزی هم بدهکار شدم؟
نگامو ازش میگیرمو نگاهی به ساعت میندازم... ساعت سه و ربعه... اگه بخوام به مطلب برم باید همین حالا راه بیفتم...
با صدایی گرفته میگم: باور کن دیرم شده... امشب همه رو آماده میکنم فردا صب زود بهت تحویل میدم
سروش: اون وقت دیگه کی وقت میشه من بهش نگاهی بندازم؟
بهش حق میدم... اینبار اشتباه از من بود... با ناراحتی برگه ی ترجمه شده رو برمیدارمو شروع به تایپ میکنم... ده دقیقه ای همینجور تایپ میکنم که با صدای سروش یه خودم میام
سروش: این بار رو استثنا میبخشم... ولی این رو بدون دفعه ی بعد از این خبرا نیست
با تعجب بهش زل میزنم که میگه: بقیه رو تو خونه انجام بده... یکی از کارتای شرکت رو بردار و امشب قبل از ساعت 12 به ایمیلی که روش نوشته شده برام ایمیل کن
باورم نمیشه... لبخند کمرنگی رو لبام میشینه
با دیدن لبخند من ادامه میده: فقط کافیه دیرتر از 12 بفرستی مطمئن باش اون موقع دیگه بخششی در کار نیست
با لحن شادی میگم: قول میدم قبل از 12تمومش کنمو بفرستم
با اخم سری تکون میده و میگه: زودتر وسایلاتو جمع کن دیرم شد
یه باشه ی زیرلبی میگمو سریع دست به کار میشم... فلش رو از کیفم در میارمو به کامپیوتر وصل میکنم... فایل رو تو فلشم کپی میکنم... بعد از برداشتن فلشم کامپیوتر رو خاموش میکنمو برگ های ترجمه شده رو به همراه فلش داخل کیفم میذارم... سروش همونجور کنار در دست به جیب به دیوار تکیه داده و نگام میکنه... از جام بلند میشمو به سمت میز سروش حرکت میکنم
با لحن خشنی میگه: کجا؟
بی توجه به خشونتی که تو صداش موج میزنه به سمتش برمیگردمو میگم: برای برداشتن کار.....
وسط حرفم میپره و با لحن آرومتری میگه: شماره خودت رو هم پشت یکی از کارتا بنویس ممکنه احتیاج بشه