خدایا ایکاش اینقدر صداش تو گوشم نپیچه... تو ذهنم تکرار نشه... ایکاش اینقدر قلب شکسته ام ر شکسته تر نکنه... انگار کنارمه... انگار دوباره داره باهام حرف میزنه... انگار دوباره میخواد تنهام بذاره... انگار برای آخرین بار اومده باهام اتمام حجت کنه... نه ترنم بهت قول نمیدم... هیچوقت بهت قول نمیدم.. من فقط تو رو میخوام... بدون تو دیگه هیچی رو نمیخوام
با داد میگم: میفهمی ترنم من بدون تو این زندگی رو نمیخوام
اشکان با چشمهایی که از شدت گریه قرمز شده بهم خیره میشه و میگه سروش آروم باش
پوزخندی میزنم بدون توجه به حرف اشکان زمزمه وار ادامه میدم: اگه قراره این زندگی بدون تو ساخته بشه همون بهتر که اصلا قدمی برای ساختش بر ندارم... نه ترنم بهت قول نمیدم.. نمیخوام قول بدم... بذار این دفعه هم به حرفت گوش ندم ترنم... برای آخرین بار... فقط همین یه بار...
به سیاوش نگاه میکنم... میدونم درکم میکنه... روز مرگ ترانه رو به خاطر دارم... چه تلخه داستان زندگیه من و برادرم... دو برادر که عاشق دو خواهر میشن ولی هیچکدوم به عشقشون نمیرسن
با لبخند تلخی خطاب به سیاوش میگم: دوتاشون خیلی بی معرفت بودن... هر وتاشون تنهامون گذاشتن... میبینی؟... ترنم هم مثله ترانه رفت... واسه ی همیشه... همیشه ی همیشه
بارون لحظه به لحظه بیشتر میشه... اشکام تمومی ندارن... هر چند زیر قطره های بارون اشکام پنهون شده ولی بغضی که تو گلوم نشسته لوم میده
سیاوش پشتش رو به من میکنه... میدونم اشکهای اون هم جاریه... میدونم اون هم به زور روی پاش واستاده... میدونم اون هم مثله من اشک مهمونه چشماشه
آره اشک مهمون چشمام شده... تا زنده ام دیگه این اشکا همدم همیشگیه من هستن... منی که از اشک ریختن فراری بودم از این به بعد هر روز باید برای نبود عشقم اشک بریزم... گریه کنم... آه بکشمو داغون بشم... چه دلتنگم... چه دلتنگ... دلتنگ اون روزای خب... ایکاش میشد برگردم به 4 سال پیش و از اول شروع کنم... ایاش میشد... حالا که فکر میکنم میبینم حق با اون بود من یه آدم عوضی بودم... یه آدم پست عوضی که فقط به خودم فکر میکردم... حتی اگه گناهکارترین بود باز هم حقش نبود... انتقام عشقم رو از اون پست فطرتا میگیرم... میدونم که اونا بی ارتباط با اتفاق چهارسال قبل نیستن
از روی زمین بلند میشم... لباسام بدجور کثیف شده ولی برام مهم نیست... اشکام رو پاک میکنم
زمزمه وار میگم: باز میام عشق من... باز میام... این دفعه دیگه تنهات نمیذارم... این دفعه میخوام باورت کنم ترنم... این دفعه میخوام همه ی اون حرفایی رو که بهم زدی باور کنم... مهم نیست یه دنیا مدرک علیه تو وجود داره مطمئنم بیگناهی تو ثابت میشه... چون بیگناهی... چون تو لحظه های آخر از چشمات معصومیت فریاد میزد... برای اثبات بیگناهیت اول از همه خودم باید باورت داشته باشم... بدون مدرک باورت میکنم ترنم... این دفعه همه چیز فرق داره در بدترین شرابط هم پا پس نمیکشم... همه شون تاوان پس میدن... تاوان مرگ عشقم رو همه شون پس میدن
بعد از تموم شدن حرفام بدون توجه به اشکان و سیاوش به سمت ماشین حرکت میکنم... دیگه هیچی برام مهم نیست... تنها چیزی که الان برام مهمه فهمیدن حقیقته... حقیقتی که ترنم بارها و بارها ازش حرف زدو من نشنیدم...
توی دلم زمزمه میکنم: به امید دیدار خانومم...به امید روزی که دوباره ببینمت نفس میکشم عشق من... تا اون روز خدانگهدار