&&ترنم&&
با ترس به اطراف نگاه میکنه
زیر لب زمزمه میکنه: نکنه برسن
مرد: نترس حالا حالاها نمیان
ترنم: دست خودم نیست
به زحمت جلوی اشکای خودش رو میگیره که مثله همیشه زیر گریه نزنه
زمزمه وار میگه: خدایا همین یه دفعه... فقط همین یه دفعه کمکم کن
مرد: ترنم نترس... مطمئن باش حالاها حالاها نمیرسن... تا یه ساعت وقت داریم
-وقتی ببینند نیستیم دنبالمون میگردن بیکار که نمیشینند... توی این یه ساعت مگه چقدر میتونیم از اینجا دور بشیم
مرد: نگران نباش... همه چیز رو به من و دوست شفیقم بسپر
با استرس پاشو تکون میده و میگه: پس چرا نمیاد؟
مرد:اه... اه... دختر هم اینقدر غرغرو... حالمو بد کردی... گمشو اونور... گمشو اونور میترسم مرضت به من هم سرایت کنه
دهنشو باز میکنه که جواب مرد رو بده اما با صدای روشن شدن ماشین حرف تو دهنش میمونه
مرد: ایول... بفرما ماشین رو روشن کرد... الان میرسه... من که گفتم این کار راسته ی کار داداشه گلمه... بالاخره این کوه یخ هم یه جا بدرد ما خورد
-تا دیروز که میگفتی داداشه خلت حالا شد گل
مرد: نه میبینم زبون درآوردی... ضعیفه یه کاری نکن اون زبونت رو از حلقت بکشم بیرون بعد دور گردنت بپیچم
- تو رو خدا یه لحظه زبون به دهن بگیر... خیلی نگرانم
مرد: این که کار همیشگیه توهه... فکرشو کن بعد از اینکه زبونت رو دو گردنت پیچیدم عکست رو بذارم تو فیسبوک
از حرفای مرد خندش میگیره
-امان از دست تو
مرد: مگه چمه؟
-چیزیت نیست فقط یه خورده خل و چل میزنی
مرد: دختله ی بیشعوله بی تلبیت... اگه به داداچم نگفتم دعوات کنه
بی توجه به حرف مرد میگه: باورم نمیشه دارم خلاص میشم
مرد: حالا دیگه باید باور کنی خانم کوچولو
- من کجام کوچولوهه... سن مامان بزرگت رو دارم باز بهم میگی کوچولو
مرد غش غش زیر خنده میزنه و میگه: دمت گرم... این تیکه رو باحال اومدی
مشتی به بازوی مرد میکوبه و میگه: دیوونه... الان چه وقت شوخیه؟... من دارم از استرس میمیرم اونوقت جنابعالی فقط مسخره بازی در میاری
مرد: برو بابا... استرس کیلویی چنده؟
- خیلی نگرانم... خیلی... تنها دل خوشیم اینه که سروش تونست فرار کنه
مرد به زحمت لبخندی میزنه و میگه: اینقدر حرص و جوش نخور
- مطمئنی سروش زخمی نشده؟
مرد: برای هزارمین بار با اجازه ی بزرگترا بله
- عجیب دلم براش تنگ شده... ایکاش صحیح و سالم باشه
مرد: بابا سالمه... نگران نباش
تو چشمای مرد زل میزنه و میگه: مطمئن باشم؟
بغضی تو گلوی مرد میشینه
مرد: آره خواهر کوچولو
-یعنی ممکنه همه ی این ماجراها تموم بشه؟
مرد: خیالت راحته راحت... تضمین میکنم
-بعد از چهار سال باورم نمیشه همه چیز رو فهمیدم... هر چند خیلی تلخ بود...
دست مرد دور شونه های ترنم حلقه میشه
مرد: همه چیز داره تموم میشه گلم... خیالت راحته راحت باشه
-تنها حسنی که این سختیها داشت فهمیدن حقایق بود
مرد: باید به آیندت فکر کنی
-خیلی سخته... حس میکنم هیچکس و هیچ چیز برام نمونده... چه زود دنیای من رو داغون کردن اون هم کسایی که ازشون انتظار نداشتم
مرد: مگه من مردم؟... خودم کمکت میکنم... تازه این دوست خل و چلم هم هست
بغض بدی تو گلوش میشینه... هنوز هم باورش نمیشه.... باور حرفایی که از پدر مسعود شنید به سختیه سالها عذاب کشیدنه...
-خیلی خوبی داداشی