مرد: میدونم خانم خانما... از من خوب تر کجا سراغ داری؟
-باز من ازت تعریف کردم پررو شدی
مرد: این روزا یکی هم که حرف راست میزنه اینجوری تو ذوقش میزنند
-برو بابا... تو کدوم حرفت راسته که این دومیش باشه
مرد: واه واه.. دختر هم اینقدر بی ادب... دختر هم دخترای قدیم...
با استرس نگاش رو از مرد میگیره و میگه: نمیدونم چرا دلم اینقدر شور میزنه
مرد: تو هم که هر دو ثانیه به دو ثانیه مثله نوار ضبط شده این جمله رو تکرار میکنی
-مگه دسته منه؟
مرد: نه بابا از بس توش نمک ریختی واسه همین شور شده هی شور میزنه
با شنیدن صدای تیراندازی هر دو ساکت میشن
با ترس به بازوی مرد چنگ میزنه و با بغض نگاش میکنه
با صدایی که میلرزه میگه: صدای چی بود؟... مگه نگفتی به جز شما دو نفر کس دیگه ای نیست
مرد مضطرب نگاهی به اطراف میکنه و میگه: نمیدونم... یه لحظه اینجا واستا تا من برم ببینم چی شده
اشک تو چشماش جمع میشه
دستاش رو محکمتر دور بازوی مرد حلقه میکنه
-نه... من... من میترسم... منو تنها نذار... تو رو خدا من رو تنها نذار.... من خیلی میترسم
مرد مستاصل نگاهی به ترنم میندازه.... دوباره صدای تیراندازی شنیده میشه
مرد: باشه... باشه... گریه نکن....پس با من بیا... باید ببینم چی شده؟
با چشمای اشکی سرش رو به نشونه ی باشه تکون میده... همونجور که به بازوی مرد چنگ زده قدم به قدم به سمتی که صدای تیراندازی از اونجا بلند شد نزدیک میشن
مرد: فکر کنم توی انباری تیراندازی شد
- اوهوم
مرد: ترنم یه لحظه اینجا بمون... میترسم اون تو خطرناک باشه
- نه... من هم میام
مرد با جدیت نگاهی به ترنم میندازه و میگه: ترنم مگه بهم اعتماد نداری؟
با هق هق سری تکون میده و میگه:دارم ولی میترسم... میترسم بلایی سرت بیاد
مرد: نترس دختر گل... قول میدم هیچی نمیشه
با درموندگی به مرد نگاه میکنه
مرد: قول میدم
به ناچار بازوی مرد رو ول میکنه
-تو رو خدا زود بیا
مرد لبخند اطمینان بخشی میزنه
مرد: خیالت راحت
بعد هم اصلحه اش رو از پشتش در میاره و به سمت انباری میره
به دیوار تکیه میده و با ترس به مرد خیره میشه... مرد لحظه به لحظه ازش دورتر میشه و همین ترسش رو بیشتر میکنه
زیر لب زمزمه میکنه: خدایا خودت حفظشون کن... در بدترین شرایط کنارم بودن... بیشتر از داداشام مراقبم بودن و باورم کردن
با صدای داد مرد به خودش میاد
مرد: ترنم بیا... چیزی نیست... یه خرمگس بود که این خل و چل دخلشو آورد
با ذوق به سمت انباری میره ولی با دیدن بازوی خونیه دومین مرد دوباره اشک تو چشماش جمع میشه
-داداش چی شده؟
مرد: دختر چته... اینکه چیزیش نشده یه خوده سوراخ سوراخ شده که خودم درستش میکنم
مرد دومی: به جای چرت و پرت گفتن برو سوار ماشین شو... ترنم تو هم زودتر سوار شو... همه چیز رو برداشتم... بیخودی آبغوره نگیر چیزیم نشده... یه زخم سطحیه
-داره ازت خون میره بعد میگی زخم سطحی
مرد: ترنم اون جعبه ی کمکهای اولیه رو بردار تو ماشین زخمش رو تمیز کن
با بغض سرجاش واستاده و هیچی نمیگه
فریاد مرد دومی بلند میشه: تـــرنم
با داد مرد دومی میترسه و یه قدم به عقب میره
مرد: چه مرگته؟... ترسید.... خانم خوشکله نترس... این یارو یه خورده هار تشریف داره
مرد دومی: ممکنه برسن... اونوقت یکیتون چرت و پرت میگه یکیتون بیخودی زار میزنه.... اگه برسن دخل هر سه مون رو میارن
مرد: خو بالا... حالا چرا مثله دخترا جیغ جیغ میکنی
بعد برمیگرده سمت ترنم و ادامه میده: دختر باز که واستادی
مرد دومی با کلافگی خودش رو به ترنم میرسونه و به بازوش چنگ میزنه... همونطور که اون رو به طرف ماشین میبره رو به مرد میگه: خودت جعبه ی کمکهای اولیه رو بیار
مرد: باشه
- مطمئنی خوبی؟
مرد دومی لحنش رو ملایمتر میکنه و میگه: خوبم... این همه حرص نخر
همگی سوار ماشین میشن
مرد دومی: تا میتونی از اینجا دور شو... بدون هیچ توقفی
مرد: خیالت تخت رفیق
مرد دومی: وقتی کاری رو به تو مسپرم به جز خرابکاری هیچی نصیبم نمیشه
مرد جعبه ی کمکهای اولیه رو به عقب ماشین پرت میکنه و ماشین رو به حرکت در میاره
مرد: اینه دستمزد همه ی زحمتهای من... هی هی روزگار
مرد دومی: به جای مزخرف گفتن سرعت رو بیشتر کن...
بعد از تموم شدن حرفش نگاهی به ترنم میندازه و با سر به بازوش اشاره میکنه
مرد دومی: زخمم رو تمیز کن
-ولی من بلد نیستم
مرد: عیبی نداره آجی... داداش محترمه الان آموزشات لازم رو بهت میده
مرد دومی: خفه بمیر... تو هم جعبه رو باز کن تا بهت بگم چیکار کنی
با دستهای لرزون جعبه رو باز میکنه و با دقت به حرفای مرد دومی گوش میده تا کارش رو به بهترین شکل ممکن انجام بده