بنفشه: اومده بودم یه سر به ترنم بزنم
-اونوقت به چه دلیل؟
با من من میگه: بالاخره ترنم یه روزایی دوست من بود
-خوبه داری میگی بود بعد از 4 سال تازه یادت اومد دوستت بود
اخماش تو هم میره
بنفشه: فکر نکنم اینجا اومدن من به شما ربطی داشته باشه
-نه به من ربطی نداره ولی برام جالبه بدونم کسی که 4 سال پیش دوستش رو ول کرد چرا هر هفته باید به دوستش سر بزنه
رنگ نگاهش عوض میشه.... نمیتونم حرفی که توی نگاهش داره بیداد میکنه رو بخونم
میگه: چی واسه خودتون سرهم میکنید.... من اولین بارمه که اینجا اومدم
پوزخندی میزنم به گلبرگهای پرپر شده ی روی قبر خیره میشم
-ولی من این طور فکر نمیکنم
رنگش میپره... همونجور که صداش میلرزه میگه: آقا سروش من اصلا معنیه حرفاتون رو درک نمیکنم
به سنگ قبر اشاره ای میکنم و میگم: یه خورده فکر کنی یادت میاد
یاد حرفای طاهر میفتم
«بعد از اون اتفاقا خونواده ی بنفشه به شدت با رابطه ی این دو نفر مخالف بودن... حتی مادر بنفشه چند بار مامان رو دیدو بهش گفت به ترنم بگین دور و بر دختر من آفتابی نشه»
با دستپاچگی میگه: مگه فقط من گل پرپر میکنم... ممکنه کس دیگه ا.......
پوزخندم پررنگ تر میشه
وسط حرفش کیپرم:یادم نمیاد حرفی از پرپر کردن گلبرگا زده باشم
خودش، خودش رو لو داد
دیگه کاملا خودش رو باخته... کیفش رو بین دستاش گرفته و به شدت فشار میده
بنفشه: من دیرم شده باید برم
این حرف رو میزنه و به سرعت به طرف من میاد تا از کنارم رد بشه ...جلوی راهش رو سد میکنم
-کجا خانم؟... من هنوز حرفم تموم نشده
بنفشه: سروش خان من دیرم شده
-نترس زیاد وقتت رو نمیگیرم
بنفشه: ولی....
با تحکم میگم: فقط ده دقیقه
به ناچار سری تکون میده
-بگو اینجا چیکار میکنی؟
بنفشه: باور کنید اومده بودم به سر بزنم
-اونوقت از حرفای خونواده و مادرت نمیترسیدی؟.... اونجور که شنیدم خیلی حرفا بار ترنم کردی و کردن
بنفشه: توی اون روزا همه ترنم رو مقصر میدونستن و من هم مثل..........
با بی حوصلگی میگم: پس الان اینجا چیکار میکنی؟ مگه بیگناهی ترنم ثابت شده
بنفشه:نـ ـ ه... ولی...
یهو انگار یاد چیزی افتاده باشه اعتماد به نفس از دست رفته شو به دست میاره و با خشم میگه: اصلا چه دلیلی داره من برای شما چیزی رو توضیح بدم... خود شما بعد از چهار سال اینجا چیکار میکنید؟
بعد از چند لحظه مکث با تمسخر نگام میکنه و میگه: تا اونجایی که یادمه شما هم نامزد کرده بودین
لعنتی... داره من رو یاد حماقتم میندازه
دستم مشت میشه
چیزی تو ذهنم جرقه میزنه
«میدونستی آلاگل رو از قبل میشناختم؟»
بنفشه همونجور ادامه میده: مگه بیگناهی ترنم ثابت شده که شما الان اینجا هستین؟
«وقتی توی مهمونی دیدمش شناختمش»
در کمال ناباوری برای اولین بار به بنفشه شک میکنم... یعنی ممکنه؟....
بنفشه: پس میبینید حتما نباید بیگناهی ترنم ثابت بشه... درسته در مورد گذشته ی ترنم خیلی متاسفم ولی حتی اگه ترنم گناهکارترین هم بود من نباید اونطور ازش جدا میشدم... بالاخره من دوستش بودم باید راه درست و غلط رو بهش نشون میدادم
به ماندانا شک کرده بودم ولی به بنفشه نه... چون بنفشه صمیمی ترین دوست ترنم بود... اصلا اونا دوست نبودن مثله دو تا خواهر بودن... ترنم به بنفشه بیشتر از ترانه اعتماد داشت....
بنفشه همونجور دلیل و منطق برام میاره ولی من به چهار سال پیش فکر میکنم
کسی که قبل از نامزدی من و ترنم با ترنم دوست بود... کسی که میتونست از علاقه ی ترنم نسبت به سیاوش باخبر باشه....
هیچی از حرفای بنفشه نمیفهمم
فقط و فقط اون ایمیلا، اون اس ام اسا، اون مدرکا جلوی چشمام ظاهر میشن... کی میتونست بیشتر از بنفشه به ترنم نزدیک باشه؟