با داد میگم: لعنتی
اشکان: سروش چی شده؟
با صدای تقریبا بلندی میگم: بدجور رو دست خوردم اشکان
از شت عصبانیت به نفس نفس افتادم
-بدجور
اشکان: منظورت چیه؟
-لعیا هم تو این کار دست داره... اون دختره ی عوضی هم تو این کار دست داره
به طرف من برمیگرده و با دهنی باز بهم نگاه میکنه
با داد میگم: اشکان جلو رو نگاه کن.. ببین میتونی به کشتنمون بدی
تازه به خودش میاد و به خیابون نگاه میکنه
زیرلب زمزمه میکنه: یعنی چی؟... مگه میشه؟
ماجرای مربوط به منصور و لعیا رو با کلافگی براش تعریف میکنم... بنفشه همه ی مدت خودش رو گوشه ی ماشین جمع کرده و گریه میکنه
اشکان سرعت ماشین رو بیشتر میکنه و میگه: باید زودتر به سرگرد اطلاع بدم
-من رو یه جایی پیاده کن میخوام برم آل........
اشکان: عجله نکن میبینیش... به سرگرد زنگ زدم و ماجرای آلاگل رو گفتم... گفت ترتیب همه چیز رو میده... لعنتیا فکر همه جاش رو کرده بودن
با حرص به بنفشه نگاه میکنم و با داد میگم: تو زندگیم رو به گند کشیدی لعنتی... تو همه چیزم رو ازم گرفتی... نابودت میکنم... تو و همه کسایی رو که تو این کار دست داشتن رو نابود میکنم
شدت گریه اش بیشتر میشه
--هنوز زوده واسه گریه کردن... اگه به وجودت احتیاج نداشتم با دستای خودم میکشتمت
به شالش چنگ میزنمو اون رو به سمت خودم میکشم
-همه ی این حرفایی که به من زدی تو آگاهی هم مو به مو تعریف میکنی... شیرفهم شد؟
با ترس سرش رو به نشونه ی نه تکون میده
با این عکس العملش آتیشم میزنه... اخمام بیشتر تو هم میره
دستامو بالا میبرمو سیلی محکمی رو مهمون صورتش میکنم
اشکان: ســـروش
بی توجه به داد اشکان میگم: چه - - خوردی؟
اشکان میخواد ماشین رو یه گوشه نگه داره که با داد میگم: تو دخالت نکن
اشکان به ناچار به راهش ادامه میده ولی با نگرانی به عقب نگاه میکنه
دوباره دستم رو بالا میبرم که بنفشه سریع دستش رو بالا میاره و با ترس جلوی صورتش میگیره
با هق هق میگه : اونا خونوادم رو میکشن
- اگه مثله بچه ی آدم همدستات رو لو دادی که هیچ وگرنه زندت نمیذارم... خونوادت هم وقتی بفهمن دخترشون چه غلطی کرده خودشون مرگ رو به زندگی ترجیح میدن
اشکان: سروش تمومش کن
-بلایی سرت میارم که تا عمر داری فراموش نکنی... دختره ی عوضی... که نمیخوای بگی؟
اشکان: سروش ولش کن... صداش رو ضبط کردم
با شنیدن این حرف ته دلم قرص میشه
بنفشه با ترس داد میزنه: نه... تو رو خدا این کار رو نکنید... اونا خونوادم رو میکشن... یه بار هم نزدیک بود خواهر.....
بلندتر از خودش فریاد میزنم: خفه شو... حتی همین حالا هم نمیخوای جبران کنی... آدمی عوضی تر از تو توی عمرم ندیدم
....
از بین دندونای کلید شده ادامه میدم: اونقدر باید توی زندون بمونی که موهات همرنگ دندونات بشه