مامان: آلاگل
-کدوم آلاگل؟
مامان: سروش
-چیه مادر من... خب نمیشناسم جرم که نکردم
مامان: دوست سها رو میگم
-همین دختره که هر روز تو خونه ی ما تلپ شده؟
مامان: سروش مودب باش
-مامان بیخیال شو
مامان: همیشه همینو میگی... اون از سیاوش... این هم از تو... دیگه بهونت چیه؟.. مستقل که شدی... خونه و زندگی هم که داری... از لحاظ کار و شغل و وضعیت مالی هم که دستت تو جیب خودت میره.... من دو ساله این دختر رو میشناسم از چشمام بدی دیدم ولی از این دختر نه... باور کن دختر خوبیه... نزدیکه سه سال و خورده ای از اون روزا میگذره تا کی میخوای آزارم بدی سروش تا کی؟
-حرفشم نزنید... من اصلا زن نمیخوام
پوزخندی رو لبام میشینه... نمردیم و معنی دختر خوب رو هم فهمیدیم... از اول هم نسبت بهش احساس خوبی نداشتم... یاد اون روزی میفتم که به این فکر افتادم که به ترنم نشون بدم بدون اون هم میتونم ادامه بدم... یاد لجبازی مسخرم
مامان: سروش راست میگی؟
-دروغم چیه؟
مامان: یعنی زنگ بزنم و هماهنگ کنم؟
-بله سارا خانمی
مامان: سروش واقعا زنگ میزنما
-خب بزن
مامان: سروش فردا نظرت عوض نشه؟
-نه مامان خانمی
مامان: یعنی باور کنم میخوای بیای خواستگاری
-مامان داری پشیمونم میکنیا
مامان: سروش
-شوخی کردم مادر من... گل من... خانم من.. سرور...........
مامان: بسه.. بسه.. گمشو اونور من برم زنگ بزنم تا نظرت عوض نشده
ایکاش از روی لج و لجبازی قبول نمیکردم... من چیکار کردم؟... من با خودم و ترنم چیکار کردم؟
برای دیدن آلا لحظه شماری میکنم... هیچوقت تا این حد مشتاق دیدنش نبودم
دستام رو مشت میکنم...دندونام رو به شدت رو از شدت هم روی هم فشار میدم
چفدر ازش متنفرم فقط خدا میدونه و بس
-لعنتی... پس کی میرسیم؟
اشکان: میبینی که ترافیکه... تصادف شده
-لعنت به این شانس... لعنت