اشکان: با همه ی اینا ریسک بزرگی کرد... مطمئنی منظور منصور همین لعیا بود
-وقتی شخصی که بنفشه ازش حرف میزنه آلاگله پس لعیایی که منصور اسمش رو برد هم باید همین لعیا باشه
اشکان: چی بگم والا
داد لعیا بلند میشه: چی میگین آقا؟... حالتون خوبه؟
پدر آلاگل: جناب چی شده؟... من شنیدم دخترم رو از اینجا ببرم بعد شما دارین این یکی دخترم رو هم با خودتون میبرین
مادر آلاگل گوشه ای واستاده و گریه میکنه
سرگرد: ایشون دخترتون هستن؟
پدرآلاگل: فرقی با دخترم نداره... مشکل چیه آقا؟
سرگرد: ایشون و دخترتون مضنون به همکاری به قتل هستن
مادر آلاگل جیغی میکشه و میگه: چـــی؟
آیت: آقا این اراجیف چیه که تحویل ما میدین؟
سرگرد: بهتره مراقب حرف زدنتون باشین... من دارم وظیفم رو انجام میدم... سروان کریمی!!!
سروان کریمی: بله قربان
-این خانم رو ببرید
لعیا با کلافگی نگاهی به اطراف میندازه که چشمش به من میفته... از اونجایی که گوشه واستادم در معرض دید هیچکدومشون نیستم... این لعیا هم اگه برنمیگشت متوجه ی من نمیشد
...
بهت زده بهم زده و از جاش تکون نمیخوره
سروان کریمی: خانم همراه من بیاین
آیت: خانم یه لحظه صبر کنید... یعنی چی؟
پدر آلاگل با ناراحتی میگه: آیت آروم باش... آقا اینجا چه خبره؟
سرگرد: با من تشریف بیارین براتون توضیح میدم
آیت: چه توضیح.........
پدر آلاگل با خشم میگه: آیت خفه شو
آیت: بابا
پدرآلاگل: بذار ببینم چه خاکی به سرمون شد
مادر آلاگل با گریه میگه: آقا بچه های من قاتل نیست... لعیا فقط چند روزه ایران اومده... اون اصلا اینجا زندگی نمیکنه
سرگرد: خانم همه چیز معلوم میشه.. من هم نگفتم قاتل هستن فقط گفتم مضنون به همکاری هستن
بعد خطاب به پدر آلاگل میگه: آقا شما همراه من تشریف بیارین
و با صدای بلندتری به سروان کریمی میگه: خانم هنوز که واستادین... این خانم رو ببرید
سروان کریمی: بله قربان
سروان به آرومی بازوی لعیا رو میگیره و میگه: خانم حرکت کنید
لعیا تازه به خودش میاد... اخماش در هم میره و به شدت بازوش رو از دست اون زن بیرون میکشه
با داد میگه: ولم کن
سرگرد: خانم صداتون رو پایین بیارین
لعیا: که چی بشه؟... که انگ قاتلی رو به من بچسبونید
پدر آلاگل: لعیاجان آروم باش... تو که کاری نکردی پس مشکی پیش نمیاد
پوزخندی رو لبام میشینه... لعیا مستقیم تو چشمام خیره میشه... همه ی نفرتم رو تو نگام میریزم و بهش زل میزنم
پدر آلاگل متعجب نگاه لعیا رو دنبال میکنه و با دیدن من بهت زده میگه: سروش
آیت و مادر آلاگل هم به طرفم برمیگردن و با دیدن من شوکه میشن