با چشمای از حلقه در اومده نگاش میکنم....
قلبم داره از دهنم بیرون میزنه... نوک انگشتام مثله یه تیکه یخ شده
-چـ ـی؟
محمد: سروش حالت خوبه؟
... چنین فیلمی اصلا وجود نداشت... چنین فیلمی اصلا وجود نداشت.. چنین فیلمی اصلا وجود نداشت..
محمد: سروش
-هان؟
محمد: خوبی؟
-محمد چی داری میگی؟... یعنی چی وجود نداشت؟
محمد: سروش میخوای بذاریم واسه یه روز.........
با عصبانیت از جام بلند میشم و با داد میگم: جوابمو بده... مگه میشه؟
محمد اخمی میکنه و میگه: سروش آروم باش... یادت باشه کجا هستی
با عصبانیت به موهام چنگ میزنم
با تحکم میگه: سروش با توام
چند بار نفس عمیق میکشمو سعی میکنم آروم باشم... میدونم فقط و فقط به خاطر اشکان این همه هوامو داره هرکس دیگه جای من بود تا حالا صد بار باهاش برخورد کرده بود
-معذرت میخوام... دست خودم نیست
سری تکون میده و با ناراحتی میگه: با حرفایی که از بنفشه شنیدم فقط میتونم بگم که اون فیلم هم میتونه یه بازی از طرف دار و دسته ی منصور باشه
حس میکنم نمیتونم روی پاهام واستم...
-اون ترنم بود.. اون بازی نبود...
با صدای بلند تر میگم: من مطمئنم اون ترنم بود
محمد: هیس... آروم... واسه همین ازت خواستم بیای اینجا
بنفشه داره دروغ میگه... اون میخواد گناهش رو کمتر کنه واسه همینه میگه فیلمی وجود نداشت... آره.. آره... مطمئنم... مطمئنم داره دروغ میگه
یه چیزی ته دلم میگه: اگه دروغ نباشه
دستی به صورتم میکشم و میگم: محاله... حرفاش دروغه
ولی نمیدونم چرا دلم یه جوریه؟...
« اگه امروز من این همه سختی میکشم حداقل وجدانم راحته... میدونم گناهی نکردم در نتیجه عذاب وجدانی هم ندارم اما اون روز که تو از حقایق باخبر بشی روزی هزار بار آرزوی مرگ میکنی... امیدوارم اون روز این زور و بازوی مردونت بتونه کمکت کنه که با اون عذاب وجدان دست و پنجه نرم کنی... من که حتی دلم نمیخواد یه لحظه هم جای تو باشم»
محمد: برای اطمینان میخوام اون فیلم رو به بنفشه نشون بدم ببینم چنین فیلمی رو تا حالا دیده یا نه... یا محیط و اطراف محل فیلم برداری براش آشنا هست یا نه... واسه برادر ترنم هم زنگ زدم قرار شده اون فیلم رو بیار......
هیچی از بقیه حرفاش نمیفهمم... فقط وقتی به خودم میام که یه خانم بنفشه رو به اتاق محمد میاره
بنفشه با دیدن من از ترس یه قدم عقب میره
هنوز خبری از طاهر نیست
بدون توجه به محمد به سمت بنفشه میرم
-این دروغا چیه داری سرهم میکنی؟
محمد با جدیت نگام میکنه
بی توجه به محمد با داد خطاب به بنفشه میگم: هان؟؟... بازیه جدیدته؟
محمد: سروش اگه بخوای همینجور به رفتارت ادامه بدی مجبور میشم یه جور دیگه باهات رفتار کنم
اشک تو چشمای بنفشه جمع میشه
آهی میکشم و چنگب به موهام میزنم... صدامو پایین میارم و با ناراحتی میگم: میخوای خودت رو تبرئه کنی کلا قضیه فیلم رو از داستان حذف کردی که گناهت رو کمتر کنی... فکر کردی حرفات رو باور میکنم تا دیروز میگفتی ترنم گناهکاره بعد امروز ازش یه قدیسه میسازی
بنفشه با هق هق میگه: من حقیقت رو گفتم