چقدر جای سوره ای به نام "پدر" خالیست...
که این گونه آغاز شود:
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میداد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت...
قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
چقدر جای سوره ای به نام "پدر" خالیست...
که این گونه آغاز شود:
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میداد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت...
قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
!!yalda!! (11-04-2017),HesamUNT (11-10-2017),~ Nazanin ~ (11-03-2017)
مادر مثل مداد میمونه
هر لحظه تراشیدن و تموم شدنش را میبینی،
اما پدر مثل خودکاره،
شکل ظاهریش تغییر نمیکنه
فقط یکدفعه میبینی دیگه نمینویسه!
"بیایید تا تموم نشدن قدرشونو بدونیم"
!!yalda!! (11-04-2017),HesamUNT (11-10-2017),~ Nazanin ~ (11-03-2017)
آیا میدانید یک تماس ساده میتواند خوشحالشان کند ؟
پدر و مادرتان وقتی شما جوان بودید همیشه درکنارتون بودن لطفا ترکشون نکنید.
مواظب پدر و مادر هاتون باشید اونا خود عشقن ❤️
برای پدرم که اولین کلامهایم را با او شروع کردم ساده ترین و دلنشینترین کلام" بابا"
برای پدرم که اولین قدمهایم را روی پاهای مردانه ی او تاتی تاتی کردم
برای پدرم که در کودکی می پنداشتم قویترین و بزرگترین مرد دنیاست
برای پدرم که تنها نان نداد " عشق" داد..
برای پدرم که حالا نه بزرگی دستانش که ضمختی دستان کار کرده اش ، ستبری شانه هایش، بزرگی قلبش ، سیاهی چهره ی آفتاب سوخته اش،صلابت کلامش، مهربانی نگاهش و زیبایی لبخندش را میستایم
زندگی با پـدر یعنی: اطمینان
زندگی با مادر یعنی: آسایش
زندگی باخانواده
یعنی: محبت و عشق
HesamUNT (11-10-2017)
سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف
میپوشه میره کارگری برای سیر کردن
شکم بچه اش ، اما بچه اش خجالت
میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !
HesamUNT (11-10-2017)
پیرمردی موبایلشو برد تعمیر کنه
بعد از مدتی آقای تعمیرکار اومد و گفت؛
پدر جان موبایلت سالمه!
هیچ مشکلی نداره،
پیرمرد با صدای غمگینی گفت؛
پس چرا بچه هام بهم زنگ نمی زنن...!
HesamUNT (11-10-2017)
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺍﮔﻪ ﺑِﺸﮑﻨﻪ،
ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼَﺴﺒﯽ نِمیشه ﺩُﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ،
مثلِ "دل آدما" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺍﮔﻪ ﺑِﺮﯾﺰﻩ،
ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧِﻤﯿﺸﻪ جَمعش ﮐﺮﺩ،
ﻣﺜﻞِ "آبرو"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑُﺨﻮﺭﯼ،
ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ،
مثلِ "مال بچه یتیم"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ
ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗَﺪﺭﺷﻮ ﻧِﻤﯿﺪﻭﻧﯽ،
مثلِ "پدر و مادر
HesamUNT (11-10-2017)
دنيا در مُشتم است
وقتي
دستانم در دست تو است
پدر
HesamUNT (11-10-2017)
خواب دیدم پدرم میاید ...
باهمان صورت محبوب پر از لبخندش ...
صورتش بود پر از نور خدا ...
دست بردم که عصایش گیرم ...
گفت باشی تو عصایم فرزند ...
دل من تاب نیاورد ؛ و من بوسه زدم بر دستش ...
که نگاهش همان لحظه به چشمم لغزید ....
اشک در چشم دوتایی جوشید ...
دست پر مهرش را بر سرم باز کشید ...
گفتمش ای پدرم ...
ما کجا ؟...وتو کجا ؟...
ما که دلتنگ توهستیم ... پدر ...
پدرم لذت دیدار تو را کم دارم ...
سالها می گذرد ...
دستی از مهر ندارم به سرم ...
وچنان غرق توام که ندارم باور ...
گفتمش باز... پدر ...
اشکی از گوشه چشمش افتاد ...
وندیدم که چه سان رفت پدر ...
و دگر باز نگشت ...
HesamUNT (11-10-2017)