تو را من چشم در راهم " نه مثل شعر نیمایی"
شباهنگام و در ماتم ، میان خواب رویایی
نه در شاخ تلاجنها ، نه در یک سایه سنگین
نه با یک قلب افسرده ، به زیر چرخ مینایی
همیشه با خودم هستی ، میان چشم و در سینه
تو را هر لحظه می فهمم ، تو یک احساس زیبایی
عزیزم کاسه چشمم سرایت " وای که گفتم "
تمام هستیم از تو ، که تو یک قسمت از مایی
میان چشم پر اشکت ، تو غرقم کردی و رفتی
ولی من زندگی کردم ، در آن چشم اهورایی
دلم می خواهد از راهی که رفتی باز گردی
نه صبر و طاقتی مانده ، نه امیدی به فردایی
فقط این بار می پرسم ، جوابش را نمی خواهم
تو را من چشم در راهم " چرا آخر نمی آیی