دختر است دیگر
بابایش نباشد
زمین میخورد
دختر است دیگر
بابایش نباشد
زمین میخورد
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
مواظب دل پدرهاباشید
دل پدر که بشکنه
متوجه نمیشی
مثل مادر نیست که
از بارونی شدن چشماش
بفهمی دلشو شکستی
اما اگه دقت کنی
شکسته شدن قامتش و
اضافه شدن چین و چروک
صورتش آتیشت میزنه
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
خواب دیدم پدرم میاید ...
باهمان صورت محبوب پر از لبخندش ...
صورتش بود پر از نور خدا ...
دست بردم که عصایش گیرم ...
گفت باشی تو عصایم فرزند ...
دل من تاب نیاورد ؛ و من بوسه زدم بر دستش ...
که نگاهش همان لحظه به چشمم لغزید ....
اشک در چشم دوتایی جوشید ...
دست پر مهرش را بر سرم باز کشید ...
گفتمش ای پدرم ...
ما کجا ؟...وتو کجا ؟...
ما که دلتنگ توهستیم ... پدر ...
پدرم لذت دیدار تو را کم دارم ...
سالها می گذرد ...
دستی از مهر ندارم به سرم ...
وچنان غرق توام که ندارم باور ...
گفتمش باز... پدر ...
اشکی از گوشه چشمش افتاد ...
وندیدم که چه سان رفت پدر ...
و دگر باز نگشت ...
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
پدر..
همون کسی که لرزش دستش
دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته...
ولی بهت میگه« به من تکیه کن»
وتو انگار
کوه رو پشتت داری...
شناسنامه رو بی خیال !محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …