من در اين دوردستها به انتظار نور نشسته‌ام و غافل از بيم شبانه چشم به فرداي نيامده دوخته‌ام
با حال امروز ؛ قول فردايي روشنتر را مي دهم

وقتي هر كلام خود بغضي است بر روي گره كرده هاي پيش
مي‌خواهم سكوت را مهمان زبان خسته‌ام كنم چاره چيست!؟

باز من ماندم و اين من خسته تر از من و ...
هميشه خوب بودن و همواره خنديدن كاش آسان بود
كاش آسان بود ...
نگاه من تا سحرگاهان خوبتر از هر خوبی بودم و خندان‌تر از هر لبخندي

گناه از تو نيست !؟
گناه از من نيست!؟
حق با ماست و با هيچ‌ كس‌هاي دور و بر ما

در این خلوت خالی آنقدر دورمان شلوغ است كه هرگز "خود" نخواهیم بود
هرگز ...