کاش من باشم و شب باشد و دلدار تو باشی
کاشکی بر سر بالین من اینبار تو باشی
بوسه از گونه ی من کاش شفا بود که یک شب
گونه نزدیک تو بگذارم و بیمار تو باشی
مانده ام نقطه ی بی حاصل این دایره عمری
تا که بر چرخه ی این دایره پرگار تو باشی
دیگرم واهمه ای نیست از این کوه چو ریزد
گر در این حادثه دهقان فداکار تو باشی
گر چه خوش می زند اینبار ولی نیست صدایی
کاش آنکس که زند زخمه بر این تار تو باشی
کوچه غمگین شده از هجمه ی اغیار ولیکن
بگذرم از همه این بار اگر یار تو باشی
گفت شاهد چه کنم با دل بیگانه پرستم
کاش می شد که بجای همه اغیار تو باشی