عاشقی افسانه شد شب زنده داران راچه شد
دور عشق ای دل سر آمد بیقراران را چه شد
مهر در دلها نیابی غمگساران را چه شد
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
…….
پهنه رود صفاهان همچو دشت نینواست
چشمه سارانش ز جوش افتاده گویی سالهاست
زنده رودش را بخوانی مرده رود اکنون بجاست
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل ابر بهاران را چه شد
……
میهن ما مبتلای دردهای بی دواست
آدمی در گیر و دار بندوبست اغنیاست
روزگاری طی شد اما تکسواری بر نخاست
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشیدو سعی باد و باران را چه شد
…….
خاک پاکان بود و مهد تر زبانان این دیار
ملک نیکان بود و بوم پاک جانان این دیار
زادگاه مهر بودو مهر داران این دیار
شهر یاران بودو خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
…….
سرخ رو دشت و دمن از رویش آلاله هاست
با طراوت شاخه های سنبل از باد صباست
غنچه از هرسو بر آمد بلبل شیدا کجاست
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی بر نخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
…….
ظلم کوشان آتشی در دودمان افکنده اند
رادمردان نیزه و تیرو کمان افکنده اند
نکته دانان تیغ تاثیر زبان افکنده اند
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد
…….
از در میخانه دوش این نغمه می آمد به گوش
رمز هستی را نمیدانی نکویی می بنوش
با خبر از عالم بالا نمیگردی مکوش
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روز گاران را چه شد