لحظه نبودن نیستن ها، اگر منت می نهی بر کلام من، با احترام سلامت می گویم
و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هدیه می دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.
دیروز یادگاری هایت همدم من شدند و به حرف های نگفته من گوش دادند و برایم دلسوزی کردند.
البته به روش خودشان که همان سکوت تکراری بود و یادآوری خاطرات با تو بودن.
دستنوشته ات را می بوسیدم و گریه می کردم.
زیبا!
به بزرگی مهربانی ات ببخش که اشکهایم دست خطت را بوسیدند.
باز هم ستاره به ستاره جستجویت کردم ولی نیافتمت.
از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی که تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی!؟
مهربانم!
آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم
و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم.
روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدک هم برنگشت.
شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شده باشد!
اشکالی ندارد. تو عزیزی ، اگر یک قاصدک هم از من قبول کنی ، خودش دنیایی است.
کاش یاس هایی که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز کنند.
کاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشکهای من بیندازد.
نازنین ، هر پرنده سفر کرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای که می شکفد،
نام تو را بر زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام کن و
لحظه های زرد و بی صدای مرا تو آبی و ترانه باران کن.
بگذار باز هم قاصدک ترانه های من در هوای دلتنگی تو پرواز کند.
همین حوالی بی قراری ها باز هم گل های بی تابی شکفته.
آرام دلم!
امشب، شام غریبان عاشقانه من و تو است.
به یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره وجودم آب می شود.
تو هم به یاد بی تابی هایم شمعی روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.
مهربانی باران!
یادم کن در هر شبی که بی ستاره شد.