گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست
ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست
از روز به هم ریختن رابطه ی ما
از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!
گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!
در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس
از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!
در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست
گفتی چه خبر؟
گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست...
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در كف مستی نمیبایست داد
قیصر امین پور