نمیدانی چقدر دلتنگم...
نمیدانی چقدر در انتظارم...تنهایی من یک پنجره است...فاصله ها دستانم را از دست تو ربود...تورو ارزو کردم..!!!!من به انتطار خواهم نشست...!!!حتی نمیشود دلخوش بود بهکلامی و صدایی حتی نگاهی...تو انقدر دوری که نمیشود حتیارزو کرد با من باشی انقدر دورکه نمیشود...!!!!اما در عین دوری در بهت اینفاصله ها همیشهکنارمی...هر روز و هر روز صدایم را میشنوی...وقتی شب خسته و دلتنگ کنار پنجرهاتاقم نگاهم را به اسمان میدوزم و با توحرف میزنم از خدا میخواهم صدایم را بهگوشت برساند و تو صدایم را میشنویچون تنها کاریست که خدا میتواند برایمن بکند خدا محکوم کرد که جدا باشیمو من گفتم چشم وتو هم گفتی چشمو تو دور شدی ومن غریب شدم......تو در تناسخ کلمات گم شدی و مندر تناسخ ادم ها غریب شدم