نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: عکسهایت نگاهم می کنن

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    5652
    نوشته ها
    1,086
    پسندیده
    264
    مورد پسند : 885 بار در 731 پست
    Windows NT 6.3 Chrome 62.0.3202.94

    عکسهایت نگاهم می کنن

    ((عکسهایت نگاهم میکنند))
    در اتاق تنهاییهایم را گشودم مثل همیشه بعد اینکه در را از تو قفل کردم وسط اتاق نشستم هرجارا که نگاه میکردم عکسهایت بود همه از اولین تا اخرین چشم به من دوخته بودند با اینکه عکسها کاغذی اند اما انگار نگاهشان حقیقیست مانند نگاهی دلفریب که همراه با برقی از دوچشم زیبایت جستن اغاز میکرد به هر طرف که نگاه میکردم چشمان تو بود بزرگتریت و دلفریب ترن انها عکس مورد علاقه ام بود باهمان لباس سفید و چشمان خماروخواب الود به من نگاه میکردی عکس را از دیوار کندم وسرجایم برگشتم و به ان زل زدم حتی در عکس هم چیز ناشناخته ای در نگاهت بود احساسی که نه میشد اسم آن را نفر ت گذاشت نه عشق امیخته ای از مهربانی دلسوزی و شرم چشمانت را فرا گرفته بود حالا چرا این در نگاهت است خودت میدانی ولی حتی همین راز نگاهت را میپرستم باز هم طبق معمول اشک هایم یکی پس از دیگری روان شدند دست خودم نیست همیشه وقتی عکسهایت را میبینم نا خوداگاه اشکهایم برای فرو ریختن بیتابی میکنند عکسهای به من چشم دوخته ات هم بجای اینکه تسکینم دهند حالم را بدتر میکنند پاهایم را دراز کردم که در همین لحظه چیز تیزی پایم را زخمی کرد خم شدم قیچیبود قیچی تیز پارچه بری که صبح برای درست کردن گوشه ی یکی از عکسهایت برداشته بودم قیچی را از زمین برداشتم چشمانم به عکسهایت بود وبادست بالبه های تیز قیچی ور میرفتم همان لحظه تمام رنجهایی که کشیده بودم در نظرم امد تمام ان زجرها حسرت ها همه وهمه جلوی چشمانم گذر میکرد ناگاه دیوانه شدم از همان دیوانه بازی هایی که ازانها هم وحشت داشتی هم نفرت لبه ی تیز قیچیرا روی رگ مچ دست چپم گذاشتم نمیترسیدم چون بارها و بارها این جرات را بخرج داده بودم فقط یک فشار و یک کشش وتمام بعد راحت میشدم قیچی را کمی روی دستم فشار دادم خون از روی دستم روی عکست چکید وقتی به عکس نگاه کردم دیدم خون درست روی چشمهایت چکیده واقعا هم مثل این بود که جلوی چشم هایت را خون گرفته به عکسهای دیگرت زل زدمدر نگاه همه ی انها چیز مشترکی بو د دیگر اثری از ان راز دلنشین در چشمهایت دیده نمیشد وجای انرا سرزنش ملامت و خشم گرفته بود نگاهایی که فریا د میزدند تمامش کن ناگهان تصویرت درذهنم مجسم شد که اگر این جا بودی و کار مرا میدی چطور از ناراحتی دیوانه میشدی و فریاد میزدی از خودم بدم امد من چشمهای مهربان تورا الوده کرده بودم قیچی را روی زمین انداختم و زیر لب گفتم تمامش کردم بعد سرم رابلند کردم دیگر عکسهایت سرزنشم نمیکردند وان مهربانی توام با رضایتی برگشته بود رضایتی که میگفت بهترینو عاقلانه ترین کار را کردی از جابلند شدم وبه سمت در رفتم تا دستم رابشورم موقع ترک اتاق برگشتم وباز عکسهایت را زاز نظر گذراندم به من زل زده بودی و رفتنم را بارضایت تعقیب میکردی عکسهایت هنوز نگاهم میکردند
    به سلامتی گرگی که فهمید چوپان خواب است
    اما زوزه اش را کشید
    تا از پشت
    خنجر نزند




  2. کاربر مقابل پست mohamad.uk عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (12-09-2017)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن