خدا می‌داند ای مردم



فقط يک گام ديگر مانده تا پای بلند دار

کمی آهسته‌تر شايد....نه٬ محکم‌تر قدم بگذار



به شدت خسته‌ام از خود٬ به سختی خسته‌ام ازتو

بيا ای جان بی‌ارزش٬ بيا دست از سرم بردار



خدا می‌داند ای مردم دلم چون ساقه گندم

نمی‌رقصد بجز با گل٬ نمی‌ميرد مگر با خار



نه با جن نسبتی دارم٬ نه از اقوام انسانم

مرا از من بگير و دست موجودی دگر بسپار



خودت بنشين قضاوت کن٬ اگر تو جای من بودی

چه می‌گفتی به اين مردم٬ چه می‌کردی به اين ديوار؟


خدايا گرچه کفر است اين٬ ولی يک شب از اين شب‌ها

فقط يک لحظه- يک لحظه- خودت را جای من بگذار