من دختر زمستانم... شبی ڪه من چشم به این دنیا گشودم خبری از نسیم هایِ بهاری نبود؛ من از همان بدو تولد صدایِ خوفناڪ تگرگ ها را شنیده ام، از همان بدوِ تولدم سرما را شناخته امحالا فرقی نمیڪند سوز از ڪجا می آید؛ سرما از ڪجا حس می شود...هوا سرد باشد همان است، دنیا سرد باشد هم همان؛ نگاه هایت سرد باشد، دستانِ من یخ زده باشند، لبخندهایت بی روح باشد فرقی نمی کند... من دختر زمستانم، همه شان را تاب می آورم.
من از یخ زدن هراسی ندارم، من با سرما قد ڪشیده ام،
بزرگ شده ام. ، . من بهارهایم را به همین سردی ها فروخته ام.
مهربانم، من دُخترِ زمستانم، آشنا با برف و تگرگ..
.بیگانه با بهار.. دلگیر از تابستان و خشنود از رسیدن خزان
من دختر زمستانم؛ سرما را تاب می آورم./
![]()