تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست


بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
هیهات کام من که برآرد در این طلب

این بس که نام من برود بر زبان دوست
با خویشتن همی‌برم این شوق تا به خاک

وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست


فریاد مردمان همه از دست دشمنست

فریاد سعدی از دل نامهربان دوست