هوای فاصله ات چنان سرد ست
که دلم تو را قندیل بسته است
کجاست آفتاب حضورت
تا بیدار کند رؤیای مرا
از خواب زمستانی ؟!
کجاست نغمۀ چشمانت
تا چون جویباری تابستانی
پر از قزل آلا شوم ؟!
تو کیستی
که دست از سرم
بر نمی داری ؟!
تو چیستی
که عشق عاشق توست ؟!
آسمان را دیوانه می کنی
وقتی ستاره ها
رقص نور می شوند
در تانگوی قدم هایت
با پیچُ تاب پیرهنت !
بی تو یخ بسته ام
پشت این واژه ها
بیا وُ مرا آب کن !