گفت: دلم برات تنگ شده است.
گفت: من که کنارت هستم،نوکت را کرده ای توو پرهام می جوری می بویی، حالیت نیست؟
گفت: حالیم که هست، کبوتر هم نیستم نوک داشته باشم تو هم پرپری باشی نوکم را تیز کرده باشم برا پرهات!
گفت: استعاره زدم ایهام پراندم مَثَل گفتم، تو راه خودت را برو.
گفت: راهم را رفتم گفتم که: دلم برات تنگ شده است. تو دلت برام تنگ نشده است؟
گفت: خب حالا که با همیم، فردا که نباشیم چرا.
گفت: نمی شود حالام دل ت برام تنگ بشود!
گفت: نمی فهمم.
گفت: آخر وقتی دلت برام تنگ می شود دلم برات، خیلی کیف دارد هم دیگر را که می بینیم بوس-بغل می کنیم، کیفش بیش تر غمش کم تر است، نه؟!
گفت: چه کنیم حالا؟
گفت: هی دلمان برا هم تنگ بشود، مثل این دوتا کبوتر که استعاره پراندی ایهام زدی مثل گفتی!
گفت: ها، باشد، دلم برات تنگ شده است.
گفت: چندتا؟
گفت: ماه تا، ستاره تا، تو تا