آمدم صیدت کنم لیکن خودم گشتم شکار

با تو این احساس من هر شب تغزل می کند

هر غزل از من برایت چون بماند یادگار

من به افیون نگاهت گشته ام معتاد و بس

بر سر هر ساعتم بد گونه می گردم خمار

من تو را تابی نهایت دوستت دارم عزیز

بهر چشمانت ارادت ها نمایم بی شمار