امشب بیا که تشنه ی یک همنشینی ام
دیگر امید نیست که فردا ببینی ام

فردا مرا _ تمام ِمرا _ باد می بَرد
ای کاش جای باد ، تو امشب بچینی ام

خورشید ، فرصتی است که از من گذشته است
تاریک ، مثل سایه ی تَنگِ پَسینی ام

لحظه به لحظه از دل هم دور می شدیم
از بس تو آن همانی و من این همینی ام

دیگر من آن چنان که تو هستی نمی شوم
آخر تو جای من ... چه کنم !؟ این چنینی ام

با این همه هنوز دلی مانده ، دیر نیست
من که هنوز عاشقِ عشق آفرینی ام

پیش از تو این همه شبِ من آسمان نداشت
بر من بتاب عشقِ قشنگِ زمینی ام !