مثل یک ماهی افسرده و غمگین در آب
گریه کردم که کسی بو نبرد حتی تو





من به تنگ آمده اماز همه چيزبگذاريد،


همه مردم شهر،
بانگ برداشته اندكه چرا سیمان نیست!؟
و كسی فكر نكرد كه چرا ایمان نیست!
و زمانی شده‌استكه به غیر از انسان،
هیچ چیز ارزان نیست


ديگران مي توانندغم هايت را بشمرند.
اما فقط خودت مي توانيحاصل جمع شان را بفهمي.