برخی علل ترس از مرگ
ترس عصبی از مرگ غالبا تجلی یک اضطراب عمومی است که علل واقعی آن ناآگاهانه بوده وناشی از ضربه های دوران بلوغ، کودکی یا تولد است. چنین ترسی به بهترین صورت در «ترس از جاهای سر پوشیده» یا «ترس از فضای باز» ظاهر می شود. ولی به طوری که غالبا در این فصل یادآورد شده ایم، کسانی که دچار ترس از مرگ خود یا دیگران هستند همگی آنها افراد عصبی نیستند، مگر آنکه تمام نژاد بشر را عصبی بدانیم. وجود این ترس همگانی در افراد بشر، برهای دیگری است علیه کسانی که نظریه فروید را پیرامون وجود غریزه مرگ تصدیق می کنند، برهانی که می بایست دست کم از نظر زیست شناسان و روان شناسان عاری از اهمیت نباشد. یک غریزه، به طور عادی گرایش به برآورده کردن هدفش دارد مگر اینکه سرکوبها یا سایر موانع که غلبه بر آنها دشوار است، مانع انجام آن شوند. ولی دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم تمام کسانی که از مرگ می ترسند «غریزه مرگ» خود را سرکوب کرده اند؛ همان غریزه ای که فروید در سالهای آخر عمرش آن را مهم ترین غریزه بشر دانست. اگر بشر این چنین از مرگ می هراسد به نظر می رسد به این دلیل باشد که زندگی و نه مرگ، برای او مهم ترین چیز باشد. لذا بطور وضوح می توان تاکیید کرد که علت اصلی هراس از مرگ عبارتست از غریزه حیات و زندگی، در حالیکه مرگ دشمن این غریزه بسیار اساسی و بنیانی است.
از این حیث، ترس از مرگ کاملا طبیعی است. فقط موقعی غیر طبیعی است که به صورت سدی در راه زندگی در آید و مانع خدمت کردن و حراست از زندگی شود.
علت دیگر ترس غیر عادی از مرگ عبارتست از مادّیگری فزاینده در تمدن غرب. بر هم خوردن تعادل روحی انسان غربی، بیشتر زائیده آن ماتریالیسم پر اگماتیکی است که در واقع مورد تایید شمار عظیمی از انسانهای قرار گرفته است که از نظر فکری معتقد به والاترین اندیشه های فصولی هستند. با در نظر گرفتن این حقیقت که؟؟؟؟؟؟ به صورت یک آرمان عالی وجودی در زندگی بسیاری از افراد در آمده است، چرا نباید احتمال چشم پوشیدن از چنین بهره مندی را هولناک توصیف کرد؟ ولی احساس گستره ناامنی در غرب، با وجود تمام قوانین ما برای حمایت اجتماعی، پیوسته به یاد می آورد که شیوه زندگی استوار بر لذت گرایی ناپایدار است. در این زمینه روانی مایه شگفتی است که هراس از مرگ و اضطراب عصبی ناشی از آن، گسترش بیشتری نیافته است. وضعیت یاد شده نشانگر این حقیقت است که انسان غربی در اعماق وجودش، متمدن تر از آن چیزی که ظاهرا از خود نشان می دهد نیست.
غلبه بر ترس از مرگ:
هیچ بشری نمی تواند پیوسته از مرگ در هراس باشد اگر ما همواره از مرگ بترسیم، زندگی ما بزودی تحمل ناپذیر خواهد شد، آرزوهای ما مجالی برای قدرت نمایی پیدا نمی کنند و اضطراب و دلواپسی، به احتمال زیادمارا بسوی جنون سوق خواهد داد. خوشبختانه ترس از مرگ، حالت مداوم ندارد، حتی افراد عصبی نیز فرصتهای کم و بیش طولانی برای بهره بردن از زندگی در اختیار دارند. لذا پیکار با ترس از مرگ، عبارتست از همگام شدن با منطق ذاتی حیات، هر چند که باید اعتراف کرد که این مبارزه در زمان حاضر سخت تر از هر زمان دیگری است. هر اندازه بشر تسلط بیشتری بر جهان طبیعت می یابد. به همان اندازه نیز تسلط بر خود را از دست می دهد.
بشر همواره تلاش کرده است که بر ترس از مرگ غلبه کند. دنیای غرب از مدتها پیش معتقد به قدرت بی پایان هوش و ذکاوت بود و نتیجتا تقریبا همگی فلاسفه و علمای اخلاق در جستجوی درمانی به صورت ارائه استدلال منطقی بوده اند.
فلاسفه رواقی اعتقاد داشتند که ترس از مرگ ناشی از وضعیت بشر است. فلاسفه رواقی فقط به مساله روح علاقمند بود و سایر پدیده های طبیعی تا حدی مورد توجه شان قرار داشت که در روح تاثیر می گذارند: مرگ یک رویداد طبیعی اجتناب ناپذیر است. همان طور که ریزش باران با حرکت ستارگان گریز ناپذیر است. لذا مرگ طبیعتا چیزی غیر مهم است و ارزش آن را ندارد که به خاطر آن مضطرب بشویم. انسان باید در زمان حال زندگی کند و به طول عمر خود نیاندیشد. برای رسیدن به این منظور، تخیل که منبع تمام عواطف زیانبار است. باید بشدت محدود گردد. بنابراین حکمت مکتب رواقی «آرامش درونی» را توصیه می کند با یک حالت آرامش عاری از عواطف و احساسات.