نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: هو العشق # قسمت چهلم

  1. Top | #1
    "yalda"

    هو العشق # قسمت چهلم

    🌹

    #قسمت۴۰_بخش اول

    #هوالعشــــــق❤

    🌹

    بہ حیاط میروم و سلام نسبتا بلندے به پدرت میکنم.مے ایستد و گرم بالبخند و تکان سرجوابم را میدهد.
    زهراخانوم روے تخت نشستہ و هندونہ ی بزرگے را قاچ میدهد.مراڪه میبیند میخندد و میگوید
    _ بیا مادر!بیا شام حاضریه!!
    گوشہ لبم را بجاے لبخندکج میکنم .فاطمه هم کنارش قالبهاے ڪوچک پنیررا در پیش دستے میگذارد.
    زنگ درخانه زده میشود.
    _ من باز میکنم
    این را درحالے میگویم ڪه چادرم را روی سرم میندازم.
    حتم دارم سجاد است.ولی باز میپرسم
    _ کیه؟منم !
    🌺🌺
    ✍خودش است! دررا باز میکنم. چهره ے اشفته و موهاے بهم ریخته...
    وحشت زده میپرسم
    _ چی شده؟
    اهستہ میگوید
    _ هیچی!خیلی طبیعے برید تو خونه...
    قلبم مے ایستد.تنها چیزی ڪه بہ ذهنم میرسد..
    _ علی!!؟؟؟...علی چیزیش شده؟
    دستی به لب و ریشش میکشد...
    _ نه! برید ...
    پاهایم را بسختے روے زمین میکشم و سعی میکنم عادے رفتار ڪنم. حسین اقا میپرسد
    _ کیه بابا؟؟ اقا سجاد!
    و پشت بند حرفم سجاد وارد حیاط میشود.
    سلام علیکے گرم میکند و سمت خانه میرود.باچشم اشاره میکند بیا
    "پشت سرش برم ڪه خیلی ضایع است!"
    به اطراف نگاه میکنم...
    چیزے بہ سرم میزند
    _ مامان زهرا!؟...اب اوردید؟
    فاطمه چپ چپ نگاهم میکند
    _ اب بعد نون پنیر؟
    _ خب پس شربت!
    زهراخانوم میگوید
    _ اره ! شربت ابلیمو میچسبه...بیا بشین برم درست ڪنم.
    ازفرصت استفاده میکنم و سمت خانه میروم.
    🌼🌼
    ✍ نه ! بزارید یکمم من دختری کنم واسه این خونہ خداحفظت ڪنه !
    درراهرو می ایستم و به هال سرڪ میکشم. سجاد روی مبل نشسته و پای چپش را بااسترس تڪان میدهد
    _ بیاید اینجا...
    نگاهش درتاریکے برق میزند
    بلند میشود و دنبالم بہ اشپزخانہ می اید.یک پارچ از ڪابینت برمیدارم
    _ من تاشربت درست میکنم ڪارتون رو بگید!
    و بعد انگار ڪه تازه متوجه چیزے شده باشم میپرسم
    _ اصلن چرا نباید خانواده بفهمن؟
    سمتم می اید، پارچ رااز دستم میگیرد و زل میزند بہ صورتم!! این اولین بار است که اینقدر راحت نگاهم میکند.
    _ راستش...اولن حلال کنید من قایمکے شماره شمارو ظهر امروز از گوشے فاطمه پیدا ڪردم....دومن فکرکردم شاید بهتره اول بشما بگم!...شایدخود علی راضے تر باشه..
    اسمت را کہ میگوید دستهایم میلرزد.
    خیره به لبهایش منتظر میمانم
    _ من خودم نمیدونم چجوری به مامان یا بابا بگم...حس کردم همسرازهمه نزدیک تره...
    طاقتم تمام میشود میشه سریع بگید ...
    سرش را پایین میندازد.باانگشتان دستش بازی میکند...یک لحظہ نگاهم میکند."خدایا چرا گریہ میکنه.."
    لبهایش بهم میخورد!...چند جملہ را بهم قطارمیکندڪه فقط همین را میشنوم.امروز..خبرررسیدعلی... شهید...
    و کلمه اخرش را خودم میگویم شد!

    #ادامه_دارد...
    🌹

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6025
    نوشته ها
    1
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 1 بار در 1 پست
    Linux Chrome 64.0.3282.137
    قسمت 41 پس چی

  3. کاربر مقابل پست محیا عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (02-10-2018)

  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 64.0.3282.140
    یلدا بانو بای داد دیگه نمیاد
    با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن