درکلاس ادبیات معلم گفت:فعل رفتن راصرف کن،رفتم رفتی رفت...ساکت میشوم ومیخندم خنده ام تلخ میشود استاد دادمیزند ادامه بده.و من میگویم رفت...رفت... رفت...و دلم راشکست...
درکلاس ادبیات معلم گفت:فعل رفتن راصرف کن،رفتم رفتی رفت...ساکت میشوم ومیخندم خنده ام تلخ میشود استاد دادمیزند ادامه بده.و من میگویم رفت...رفت... رفت...و دلم راشکست...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
خدایا!حواست هست؟!!
صدای هق هق گریه هایم...
از گلوئی می آید که تو از رگش به من نزدیکتری!!!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.