برویم
این مردم تاب
عشق ما را ندارند....
بیا تا با هم
از این شهر برویم
بیا تا با هم
از این شهر برویم
برویم
این مردم تاب
عشق ما را ندارند....
بیا تا با هم
از این شهر برویم
بیا تا با هم
از این شهر برویم
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
بیا برویم روبروی باد شمال...
آن سوی پرچین گریه ها سرپناهی خیس از مژه های ماه را بلدم، که بیراهه ی دریا نیست!
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خسته ام،بیا برویم!
آن سوی هرچه حرف و حدیث امروز است،
همیشه سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقیست!!!
می توانیم بدون تکلم خاطره ای حتی کامل شویم!!!!
می توانیم دمی در برابر جهان به یک واژه ی ساده قناعت کنیم!
من حدس میزنم از آواز آن همه سال و ماه،هنوز بیت ساده ای از غربت گریه را به یاد آورم...
من خودم هستم!!!
بی خود این آینه را روبروی خاطره مگیر!!!!
هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است...
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و هزار ساله بر خاستم...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
mohsen32 (02-16-2018)