از کدام درد باید گفت. از کدام مصیبت. از کدام سیاهی. از مرگِ سربازهایِ صفر پنج بگوییم یا از قطارِ تبریز_مشهد. از خم شدنِ قامتِ پلاسکو بگوییم یا از مرگِ تدریجیِ کولبر.
از کدام دردِ بی درمان بگوییم بهتر است. از کدام مصیبت. از کدام زندگی؟ از تمرینِ مرگِ گورخواب ها یا از ستایش و آتنا و بنیتاها. از کارگرانِ مدفون شده یورت یا از بی خانمان هایِ پلِ ذهاب. از زلزله یِ بی تدبیری یا از سانچی و سانچی ها. از گرانی، تورم و ریزگرد یا از اعتیاد، سرطان و دکل. از پروازِ تهران_یاسوج یا از آلودگی و اختلاس و ...
چرا دردهایِ این سرزمین پاک نمی شود. چرا دردهای این سرزمین از یاد نمی رود. این جا دردها همان درد نیست. شاید کمی بزرگتر است. شاید کمی درشت تر است. این جا دردها حسابی جا خوش کرده اند.
تا چشم کار می کند دَرد. می خندیم درد. نگاه می کنیم درد. می گرییم درد. از هر طرف چشم می دوزی درد. این جا دردها رژه می روند. صبح و شب.
کشورمان را دوست داریم اما بهتر است بگوییم سرزمینِ سرخورده. بهتر است بگوییم مردمانِ افسرده. قرار ما هیچ وقت این نبود. قرارمان این بود همه جای سرزمین مان سبز و سفید و قرمز باشد. قرار بود پای کار باشیم. قرار بود شاد باشیم. قرار بود پیشرفت کنیم. اما نبود. اما نشد. این روزها همه جایِ مان سیاه شده. خسته شدیم از این همه همدردی. خسته شدیم از این همه تسلیت. کاش به پرچم مان یک سیاه هم بچسبانند. ما مدیران بی فکر نمی خواهیم. این ها درد را هم ماندگار می کنند.