اونروزم مثل هر روز از خواب بیدار شد و منتظر بود
دخترک غمگین و تنها منتظر بود همچنان
منتظر خبری از یک دوست
مثل هر روز با نا امیدی میره سمت پنجره
اما اینبار صدای زنگ پستچی خوابو از سرش میپرونه
با اشتیاق میره سمت درب
یادداشتی از غریبه آشنا
شب بیا همون جای همیشگی
دخترک با هزاران ذوق و شوق سر قرار حاظر میشه
اما خبری از دوست نیست
اون غریبه پشت درخت پنهانی زیر نور ماه دخترک رو برانداز میکنه
تازه متوجه میشه این دخترک عشقش نیست
بدون توجه به اینکه فکر کنه دخترک بخاطر اون اومده
بخاطر اون بیدار مونده و منتظره
از کنارش رد میشه
دخترک بر میگرده به منزل با جسم و روحی خسته
صبح یادداشتی از غریب آشنا بدستش میرسه
تو اونی که فکر میکردم نیستی دوستیمون همینجا تمام
دخترک شکست
در سوکت نالید و فریاد زد
اما زندگی ادامه داره و در جریانه