کوتاه ترین شعر مرا زود نفهمید
آنقدر که درفکرخودش بود ...نفهمید
ماهی من آنقدر که آهسته گذشته
حالا لب دریاست ولی رود نفهمید
یک فرش قراراست که بی شانه شودچون
یک تار پس از تار شدن پود نفهمید
نزدیک تر از گردن و رگ ها شدم اما...
او حرف مرا از لب معبود نفهمید
این کنده شبیه است به سرمازده وقتی
فرق من و آتشکده را دود نفهمید
او ...ساده ترین شعر مرا زود نفهمید
آنقدر که در فکرخودش بود نفهمید