محمد پسری تنها و شکست خورد...از طرف بعضیها قضاوت شده بود
برای فرار از قضاوتها و فراز از ادمهای نقابدار
به نوشتن شعر و دلنوشته ها پناه اورده بود
ایا میشه کسی بخاطر نوشته ها عاشق کسی میشه ؟
خوب اما یاس میخواست دوست محمد بشه
نه چیز دیگه ...
یاس انقدر از اقا محند تعریف میکرد
که ادم عاشق محمد میشد بعد از گذز زمان
یاس فهمید محمد کیه...
جالب اینجاست
همون ادم همون محمدی که ندیده بود و نشناخته بود
میخواست دوستش باشه
ازش تعریف میکرد
یهو شروع کرد تو روانی هستی
تو ادم بدی هستی
چه شد؟
تو که تازه تعریف طرف میکردی
نامه عاشقانه میفرستادی
التماسش میکردی نرو
خوب تو ن محمد دیده بودی
نه اون بیمار روانی و
سوال اینجاست
چرا ما تنها کسی رو که منفعت داره برامون
ازش تعریف میکنید
پس پست قضاوت نذارید و فیلم بازی نکنید
وقتی خودت و صدر نشین این قضاوتگراین...
بله و این چنین شد پایان داستان
محمد لقب بیمار روانی پیدا کرد
یاس هم به فرشته نمای خود ادامه داد
زندگی همینه...
شاد باشید