ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه
و دست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربانی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم...
ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه
و دست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربانی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم...
مرا خط نزن ..
.
.
.
.
من بی نقطه ، بی حرف ، بی صدا ، بی هیچ ..
هیچ هیچ !
.
بگذار هیچ بمانم ..
اما ،
مرا خط نزن !
منو ببخش اگه تورو سپردمت به دیگری
اگه كه بد كردی و من بخشیدمت به سادگی
منو ببخش اگه هنوز دلتنگم از ندیدنت
اگه كه خالی از غرور میخوام كه باز ببینمت
وقتی تو قاب پنجره اونو كنارت میبینم
میبینم كه دوست داره ببین چه آروم میمیرم
وقتی بهت فكر میكنم یهو میشی همه كسم
پنجره بازه ولی من انگاری توی قفسم
ببخش اگه شكستم و دلگیر شدی ازاین صدا
اگه نشد بهت بگم حرفامو تو یه نگاه
ببخش منو .صبوریمو .گریه های پنهونیمو
ببخش منو صبوریمو . این همه مهربونیمو
هوا سرد است تو مرا تنگ در آغوش می گیری تنت را بو می کشم دستانت را می فشارم هوا سرد است....دلم می لرزد اما گرمای قلبت را حس می کنم مست می شوم در ثانیه هایی که با عطر تنت نفس می کشم همه عمر شراب شیراز خواهی ماند آن جا در آن دوردست ها خواهم نشست و بالاپوش بنفش را به خود می پیچم همراه لای لای صندلی....... زمان را ورق خواهم زد لبخند می زنم..لبخند می زنی..... برای همه ی گذشته ها سهم من همه ی خاطرات تو شد...برای همه ی عمر
مي بيني سكوتم را؟مي بيني درماندگيم را؟مي بيني نداشتنت چه بر سر فرياد خاموشم آورده است؟مي بيني ديگر روياي نداشتنت هم نمي تواند تن لرزه هاي شبا نه ام را آرام كند؟ مي بيني هق هق نگاهم چه سرد بر ديواره ي هميشه جاودانه ي نبودنت مشت مي زند؟مي بيني؟ديگر شانه هايم تاب تحمل خستگي هايم را ندارد.ديگر حتي حسرت باران هم نمي تواند حسرت نداشتن تو را كم كند...ديگر آنقدر بغضم سنگين شده است كه توان گريستنم نيست...مي بيني دستهايم سردتر از هر زماني عكس نداشته ات را مسح مي كند؟مي بيني؟ هنوز گمان مي كنم پائيز است و قرار است تو بيا يي...بهار هم نتوانست براي من پائيز را به پايان برساند...
خیلی وقته واژه ها رو دور هم مهمون نکردم
از تو و نگات نگفتم خودمو مجنون نکردم
خیلی وقته توی خلوت شعر دستاتو نخوندم
با تو بودم اما بی تو تو قشنگیا نموندم
واژه ها غریبه بودن انگاری با من عاشق
شایدم خیلی حقیرم ٬ شعر من نباشه لایق
دل من یه دنیا تنگه واسه ترسیم نفسهات
یادته از تو می گفتم از تو و حرمت چشمات
اما امشب دستای من باز بهونتو می گیرن
واژه ها آروم و معصوم توی دست من اسیرن
برایت گردن بندی از گریه خریدم...!
فراموش نكنی كه گریه هایم گردن توست...!
دردِ مـن تـنــهــآیـیــم نـیـسـت
دردِ مـن ایـن اســت کـه
هـر روز از خـودم مـی پـرسـم :
" مــَـگــَـر خــودَش مــَـرا انـــتـِــخـــآب نــَـکــَـرد ؟؟؟
از هر چه بگذریم از عاشقانه بودنهایت و عاشقانه سرودنهایت نمیشود گذشت....
هنوز شعرهایت را از برم!
لحظه ایی درنگ کن....!!!
میخواهم عکسی از عشق چشمانت بگیرم
چشمهایم را میبندم
و دوباره باز میکنم
اکنون نقش آن چشمانت در حافظه دلم ثبت است!!